حاخام نهورای ملقب به “نورالحکما” در سال 1190 خورشیدی (1809 میلادی) در یک خانواده متدین یهودی در شهر کاشان چشم به جهان گشود .
پدر او «حکیم هارون کاشانی» از حکیمان سرشناس و از دانشمندان جامعه یهودی کاشان ، در دوران حکومت محمدشاه قاجار و اوایل دوره ناصری به شمار می رفت . ماحصل ازدواج حکیم هارون هشت فرزند بود که همگی آنان مانند پدرشان به شغل طبابت روی آوردند ، نیز همچنین نسل های بعد از ایشان هم ، حرفه طبابت را چون میراثی در بین خودشان حفظ نموده و به نسل های بعدی خود انتقال داده اند .
حاخام نهورای علم طبابت را ابتدا نزد پدرش و دیگر اطبای آن دوران به طریق سنتی فرا گرفت و پس از کسب تجارب لازمه و موفقیت های چشمگیر در کاشان ، جهت کسب مدارج بالاتر و توسعه بخشیدن به خدماتش در سطح گسترده تر به همراه خدمتکارش ( یوسف ) رهسپار پایتخت گردید .
روایت است حکیم نهورای هنگام عزیمت به تهران وارد شهر مذهبی قم می شود . در بین راه ازدحام جمعیت نظر وی را به خود جلب می کند پس از جویا شدن متوجه می شود دختر یکی از مراجع تقلید که حامله هم بوده بر اثر خفگی در حمام درگذشته است . هنگامی که نزدیکان در پی تشییع جسد متوفی بودند (طبق یک سنت دیرینه ابتدا جنازه را به زیارت حضرت معصومه در قم می بردند و پس از طواف دادن مراسم دفن را اجرا می نمودند) ، حکیم نهورای برای آیت الله پیغام می دهد که حکیمی است یهودی که از کاشان آمده و اجازه می خواهد آخرین معاینه را برای تأیید مرگ دخترش انجام دهد . “آیت الله” بی درنگ با این امر موافقت می کند و اعلام می کند چون او حکیم است محرم می باشد .
حاخام نهورای هنگام معاینه متوجه می شود که هنوز آثار حیات وجود دارد ، فوراً اعلام می کند که دختر آیت الله زنده است و باید سریع مداوا شود و بلافاصله دستور می دهد که وی را از تابوت درآورند و بر روی تختی بخوابانند تا بتواند آن زن جوان را معالجه کند . پس از معالجات دقیق متوجه می شود که غده ای در سینه بیمار وجود دارد که راه تنفس را بسته است ، فوراً سینه را می شکافد و آن غده را خارج می کند با این عمل راه تنفسی باز می شود و آن زن که از بی نفسی در حال خفگی بود به تدریج به حالت عادی باز می گردد . به هر تقدیر هم مادر و هم جنین درون او نجات می یابند . سپس حکیم دستور می دهد که شربت قند درست کنند و همراه شربت مقداری داروی گیاهی که به همراه داشت به او می دهد .
این عمل یک معجزه از یک حکیم یهودی تلقی می شود که مرده ای را زنده کرده است . انعکاس این خبر ، شهر قم را غریق در شادی می کند . آیت الله هیجان زده سر از پا نمی شناسد و از حکیم جوان درخواست می کند تا در قم بماند.حکیم نهورای توضیح می دهد که قصد رفتن به پایتخت را دارد . اما می پذیرد که تا پایان دوره نقاهت دختر “آیت الله” در شهر قم اقامت کند . او طی آن مدت به غیر از رسیدگی به آن زن حامله به معالجه دیگر مراجعه کنندگان بیمار هم می پردازد . تبحّر در مداوای بیماران باعث گردید تا آیت الله به حکیم نهورای لقب « نورمحمود » اعطا کند .
( محمود از القاب پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) به معنای نیکو سیرت می باشد ) ضمن آنکه اعلام نمود که حکیم و نوکرش نجس نیستند و حتی مجازند بر سر چاه و یا آب انبار نیز بروند و کسی حق جلوگیری و اعتراض ندارد . پس از مدتی خدمتکار حکیم بر سر چاه آب با یکی از افراد متعصب درگیر می شود، کتک می خورد و به او توهین می کنند ، حکیم نور محمود که تحمل این کج اندیشی و فشارهای عقیدتی را نداشت تصمیم بر ترک قم می گیرد. از این رو نزد آیت الله می رود و با گرفتن رخصت جهت ترک شهر قم رهسپار تهران می شود . ضمن آنکه قول می دهد هر زمانی که به او نیاز داشتند با منت خدمت خواهد رسید .
“حاخام حکیم نهورای” پس از ورود به تهران در کوچه ای (که بعدها به نام وی شهرت یافت) در ضلع شمالی محله کلیمیان (عودلاجان) واقع در تکیه رضا قلی خان جنب مطب “اعتماد الاطباء حکیم باشی” مطبی را که در واقع منزلگاهش محسوب می شد تأسیس نمود و از آنجائیکه سابقه اش به عنوان یک طبیب حاذق شهرت یافته بود ، توانست در طی مدت کوتاهی با ارائه تبحر در حرفه اش و نیز حسن رفتار و حفظ روابط نیکو با دیگر اطباء عصر خود ، مدارج عالی را خیلی زود طی کند . ضمن آنکه سالها مطب “حاخام حکیم نهورای” کانون بزرگ طبابت و نیز مرکز مهم تدریس طب ان دوران به شمار می رفت و بسیاری از اطباء صاحب نام آن دوران در مکتب این شخصیت فرهیخته علم طب را فرا گرفتند .
دیری نپائید شهرت حکیم نور محمود به دربار قاجار رسید و از وی به عنوان پزشک مخصوص دربار دعوت به عمل آمد . از آن به بعد علاوه بر طبابت عموم مردم ، در کنار “حکیم مشه” و “حکیم یحزقل” از کلیمیان اهل خوانسار مسئولیت طبابت اعیان و اشراف ، صاحب منصبان و شاهزادگان قاجار را در دربار ناصرالدین شاه نیز بر عهده گرفت .
آوازه شهرت “حاخام حکیم نور محمود” بین اقشار مردم و نیز به ویژه توجه “ناصرالدین شاه” به حکیم یهودی آنچنان بالا گرفت که موجب حسادت بسیاری از رقبای تنگ نظر(حکیمان دربار) گردید و قصد جان حکیم نهورای نمودند . در فرصتی و در خلوت شبانه در یک توطئه نافرجام مورد اصابت چندین ضربه خنجر در ناحیه شکم قرار گرفت . حکیم نور محمود علیرغم جراحت وارده و خونریزی شدید ، از فرزند ارشدش “ایوب” می خواهد تا با کمک “میرزا حسن خان” جراح باشی زخم های شکم را بدوزند تا زودتر التیام یابد . دیری نپائید حکیم نهورای در مقابل چشمان بهت زده رقبای خویش در محل کارش حاضر گردید .
حاخام حکیم نهورای نه فقط مورد احترام همه هموطنان خویش بود ، بلکه در بین خارجیان مقیم پایتخت هم به عنوان شخصیتی دانشمند و حکیمی حاذق مورد احترام بود . در نخستین نشر کارت پستال های ایران ، تصویر او (نورالحکما) هنگام تدریس به شاگردانش و نیز مداوای بیماران به چاپ رسید ، نیز همچنین از عکس های وی که توسط آنتوان گرفته شده بود چندین نمونه ی تمبر به یادگار مانده است . حاخام حکیم نهورای به رسم آن دوران به جهت ارائه خدمات شایسته و بشر دوستانه و نیز مداوای بیماران ، مورد تشویق و نیز مفتخر به دریافت هدایای ارزنده از صاحب منصبان و دیگر شخصیت های مملکتی گردید . مهم ترین آن دریافت یک تخته فرش با نقوشی از رخدادهای کتاب مقدس (سفر آفرینش) از طرف پادشاه وقت ناصرالدین شاه قاجار بود (این فرش نفیس درحال حاضر در موزه Beth tzedek تورنتو در کشور کانادا نگهداری می شود) .
حاخام نهورای به زبان های عبری ، عربی و فارسی تسلط کامل داشت . او از علوم دینی (تنخ) آگاه بود و در الهیات یهود سر آمد بود ، به ویژه بر قوانین کتاب مقدس (توراه) اشراف کامل داشت و تحقیقات وسیعی را نیز در علم کبالا انجام داده بود ضمن آنکه قرآن را به خوبی می دانست و تمام سوره های آن را حفظ می خواند ، نیز بر کتاب قانون “بوعلی سینا” که در 14 جلد به زبان عربی نگاشته شده بود احاطه داشت . و علاوه بر تدریس آن ، نوشته های بسیاری در شرح قانون ابن سینا ارائه نموده بود . حکیم نهورای خط فارسی به ویژه شکسته و نستعلیق را زیبا می نوشت و نیز از ذوق شعر گویی هم بهره مند بود و هراز گاهی نسخه های بیماران خود را در قالب شعر می نوشت .
“حکیم نور محمود نهورائی” در عصر خویش در علم طبابت یکی از نوابغ به شمار می رفت . او در شمار اطبائی بود که در سیر تحولات تاریخ معاصر پزشکی ایران مطرح و از جایگاه ویژه ای برخوردار بود .
او نخستین حکیمی بود که در ایران با شیوه های درمانی طب سوزنی آشنایی داشت و در بسیاری از موارد با استفاده از این علم به مداوای بیماران پرداخت . اکثر به اتفاق بیماران پس از مداوا از این طریق (طب سوزنی) ، عملکرد حکیم نور محمود را در شفای امراض به نوعی معجزه تلقی می نمودند چون در آن دوران کمتر کسی با این علم آشنایی داشت .
حاخام نهورائی هنگامی که در کاشان در مکتب پدرش به تحصیل و به کار طبابت مشغول بود با دختری از اقوام خویش پیوند زنا شوئی بست ، ماحصل این ازدواج شش فرزند ، سه پسر (ایوب ، افلاطون و همایون )و سه دختر (خانم ، کشور و طوبا) بود .
“حکیم ایوب نهورای” فرزند ارشد او در کاشان متولد شده بود و در چهل و چهار سالگی در تهران درگذشت . “دکتر لقمان نهورای” فرزند “ایوب نهورای” ضمن اشتغال به طبابت ، بیش از سه دهه مسئولیت ریاست انجمن کلیمیان و نیز نماینده کلیمیان در مجلس شورای ملی را عهده دار بود .
دومین فرزند نور محمود ، “حکیم افلاطون نهورای” از حکیمان شاخص جامعه کلیمی تهران بود .
سومین فرزند حکیم نهورای “حکیم میرزا آقا خان فیلسوف همایون” فارغ التحصیل دارالفنون که بیش از شصت سال به شغل طبابت مشغول بود ، پس از درگذشت حاخام نهورای ، او همانند پدرش در دربار قاجار به خدمت طبابت ادامه داد . “میرزا حکیم آقا خان” از حکیمان صاحب نام در دوران مظفرالدین شاه ، محمد علیشاه و احمدشاه قاجار بشمار می رفت .
فرزندان و نسلهای بعدی دختران حاخام نهورای (خانم ، کشورخانم و طوبا خانم) همانند جدشان حرفه ی طبابت را دنبال نمودند ، ضمن گذرانیدن تحصیلات عالیه پزشگی توانستند به مدارج بالا دست یابند . و از پزشکان شاخص و صاحب نام ، هم در ایران و دیگر نقاط جهان به شمار می روند .
حاخام حکیم نور محمود نهورای (نورالحکما) در سال 1278 خورشیدی 1899 میلادی در نود سالگی (در اوایل حکومت مظفرالدین شاه قاجار) چشم از جهان فرو بست .
مراجعه کنندگان بیمار در انتظار نوبت ملاقات با حکیم نورمحمود
عکاس : آنتونی سورگوین
ملاقات و مشورت با حکیم نورمحمود نهورای توسط دیگر اطباء
عکاس : آنتونی سورگوین