ایزاک باشویس سینگر روزنامهنگار، نویسنده و برنده جایزه نوبل لهستانی تبار آمریکایی در بیست و یک نوامبر 1892 میلادی در خانوادهای یهودی در دهکدهای نزدیک ورشو به دنیا آمد. درنوجوانی به تحصیلات میدارشی پرداخت اما متوجه شد که او سنخیتی با این سبک زندگی ندارد. ویرایش در مجلات یهودی در ورشو فتح بابی به حوزه نویسندگی برایش بود. پس از کوچها و مهاجرتهای اجباری خانواده به بیگوراج در لهستان و سپس بازگشت به ورشو در آستانه جنگ دوم جهانی سینگر، سرانجام در آمریکا وطن گزید و به داستان نویسی پرداخت . پدر ایزاک و پدربزرگ مادری او خاخام بودند. ایزاک بسیاری از خاطرات دوران کودکی خود را بخصوص در منطقه فقیرنشینی که پدرش قاضی شرع و حَکم اختلافهای خانوادگی و زناشویی بود، در داستانهای کوتاه و رمانهایش توصیف کرده است، جهان الهام بخش نویسندگی سینگر زندگی یهویان اروپای شرقی است. نخستین معلم داستان نویسیاش برادر بزرگش “ایسرائل جاشوا” بود وی ایزاک را با افکار “اسپینوزا” فیلسوف هلندی آشنا کرد و ضرورت تردید و بازاندیشی در آموزههای خشک مذهبی زیر سایه پدر و مادری متشرع (تابع شریعت) را به او گوشزد کرد. خواهر بزرگتر جاشوا و ایزاک نخستین نویسنده خانواده بود. او به نام “استر کریتمن”، با شوهری که خانواده برایش انتخاب کرد به بلژیک رفت و پس از چندی ساکن لندن شد. ایزاک و جاشوا در آثارشان گوشههایی از زندگی استر را توصیف کردهاند. استر خود زندگیاش را در قالب دختری که اجازه تحصیل و خواندن کتاب نداشت در داستانهایش تعریف کرده و میگوید چگونه کتابهای درسی برادران کوچکتر و کتابهای مذهبی را که در خانه ظاهرا ناپدید میشدند در خفا میخوانده. ایزاک خواهرش را بهترین نویسنده زن ییدیش که در عمرش شناخته توصیف میکند.
خانواده سینگر بعد از مرگ پدر از لهستان زیر اشغال نازیها به اتحاد جماهیر شوری گریختند. در شوروی مشکلات خانواده ادامه یافت و خانواده زیر فشار نظام کمونیستی شهر به شهر در آسیای مرکزی سرگردان شدند. نخست جاشوا به امریکا گریخت سپس در 1935 چهار سال پیش از حمله نازیهای ایزاک با تحذیر از نازیها و با ترک همسرش نخستش که در ازدواجی سنتی به عقد او در آمده بود و پسرش، به امریکا گریخت. این خانواده بیست سال بعد توانستند در فلسطین یکدیگر را ملاقات کنند.
آخرین خبرهایی که از مادر وموشه برادر خاخام به خانواده رسید دو کارت پستال از جنوب قزاقستان بود که خواهرشان استر در لندن دریافت کرد و پس از آن مادر و پسر طبق گزارشها در جریان تصفیههای قومیو مذهبی در سال 1946 جان باختند.
سینگر پس از اقامت در نیویورک به توصیه برادرش در روزنامه یهودی دیلی فوروارد به زبان ییدیش به روزنامه نگاری و ستوننویسی پرداخت.
سینگر نخستین سالهای اقامتش در این کشور را به عنوان «گمشده در آمریکا» توصیف کرده است. وی پس از چندی قلمزنی در فوروارد قلم را زمین گذاشت و با این که قبلا در لهستان داستانهایی منتشر کرده بود تا چند سال به گفته خودش چیزی ننوشت. در 1938 با “آلما واسرمن” پناهنده آلمانی-یهودی از مونیخ آشنا شد. آنها در 1940 ازدواج کردند این ازدواج شور و شوق نویسندگی را با سینگر بازگرداند و چنین شد که سینگر که نوشتن به «ییدیش» را بیهوده یافته بود با تحریر مطالبی پرتحرک و با نشاط به تحریریه فوروارد بازگشت. مرگ زودهنگام جاشوا در 1944 که با انتشار رمان، مقاله و گزارش به عنوان یکی از همکاران اصلی فوروارد شناخته میشد مسئولیت ایزاک را برای پرکردن جای برادر بیشتر کرد. سینگر به زودی در این روزنامه در کنار مقاله و گزارش و یادداشتهای پراکنده شروع به انتشار داستانهای تازه اش کرد.
داستانهای سینگر به زبان ییدیش در دهه پنجاه میلادی به تدریج نظر مترجمان مختلف و بهنامی را جلب کرد. داستانهای کوتاه و بلند او یکی پس از دیگری با نظارت خودش به انگلیسی برگردانده شدند. سینگر مجموعه ترجمههای انگلیسی زیر نظارت خودش را پس از انتشار، «نسخه اصل دوم» میخواند.
کسانی که با زبان ییدیش آشنایی دارند هنوز هم به ظرایفی اشاره میکنند که در ترجمه انگلیسی داستانها گاهی از دست رفته است، در مقابل گروهی با توجه به ویژگیهای زبان انگلیسی از جمله شفافیت، کارایی و سرراستی، نسخههای «اصل دوم» را حتی برتر از «اصل اول» میخوانند. به این ترتیب بیشتر ترجمههای داستانها و رمانهای سینگر از دهه شصت میلادی به بیش از پنجاه زبان دنیای برمبنای نسخه انگلیسی آنهاست.
او همچنین با وجود این که داستانهایش سرشار از اشارههای توراتی و متنهای دیگر مذهبی و اسطورهای قوم یهود است، خود را نویسندهای یهودی نمیداند و معتقد است او در داستانهایش به مسائلی چون تاریخ و مذهب یهود نمیپردازد بلکه او داستان نویسی ییدیش زبان است که مثل هر داستان نویس دیگری از روی علاقه به این هنر رو آورده و براساس زندگی و تجربههای شخصی خودش مینویسد.
او نویسندهای تاثیر پذیرفته از اسپینوزا ، گوگول و چخوف، موپاسان، توماس مان، داستایوفسکی، به علاوه تلمود ، کابالا و متنهای مختلف دین یهود بود.
او با وجود آشنایی به زبان انگلیسی و همکاری با مترجمان آثارش همه عمر به زبان مادری اش «ییدیش» نوشت. ییدیش زبان مردم ساده و زنان و مادرانی بود که سالیان سال خاطرات و افسانهها و حکایات قومی را در دل سپرده بودند و زبانی است که تمامی احساسات و تجربیات نیک و بد انسانی را از سر گذرانده است. سینگر زبان ییدیش را زبانی مرده یا رو به مرگ میخواند که در آن معادلی برای واژههای سلاح، مهمات، تجهیزات جنگی و مانور نظامی وجود ندارد.
در سخنرانی به مناسبت دریافت جایزه نوبل در سال 1978 به شوخی خود را نویسنده ارواح معرفی میکند و میگوید چه زبانی بهتر از زبان مرده ییدیش برای شرح حال ارواح، و پیش بینی میکند که روز رستاخیز به زودی فرا میرسد و مردگان فراوانی در کنار موسی سر از گور بر میدارند و همه یک صدا میپرسند اینجا کتاب تازهای به زبان ییدیش برای خواندن هست؟ در جای دیگری پیش بینی میکند تا صد سال دیگر جمعیت دنیا به صد میلیارد میرسد و در این میان جمع کثیری برای رساله پایانی دکترای خود به تحقیق درباره زبان ییدیش میپردازند و این زبان به این ترتیب دوباره زنده میشود و به حیات خود ادامه میدهد.
سینگر را بعضی منتقدان نویسندهای بدبین و ناامید از نوع بشر خواندهاند، اما جالب است که سینگر در کارنامه خود چهارده کتاب برای کودکان دارد. با این آثار پا به پای آنچه برای کودکان گفته خودش هم کشف و شهود کرده است، یکی از درسهایی که از کودکان گرفته به گفته خودش این است که آنها انتظار ندارند نویسنده محبوبشان دنیا را نجات دهد.
او دو مرتبه جایزه کتاب ملی آمریکا را یک بار در حوزه ادبیات کودک برای کتاب «روز خوشی: داستانهایی از بزرگ شدن پسری در ورشو»(1969) و بار دیگر در حوزه داستان برای «بالای بال و داستانهای دیگر» از آن خودکرد.
سینگر در 1978 میلادی به سبب هنر روایی پرشورش که ریشه در سنتهای فرهنگی لهستانی یهودی دارد و به شرایط جهان شمول زندگی بشر میپردازد برنده جایزه نوبل ادبیات شد. نیز در 1981 ، سینگر در دانشگاه آلبانی سخنرانی آغاز کرد و دکترای افتخاری به وی اعطا شد.
سینگر را یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم و پدر داستان نویسی مدرن دانستهاند.
از آثار وی میتوان به: «خانوادهمسکات» (1950)، «خانه ی اربابی» (1967)، «شیطان در گورِی» (1935)، «جادوگر لوبلین» (1960)، «برده» (1962)، «دشمنان، یک داستان عاشقانه» (1972)، «تائب» (1983)، «احمقهای چِلم و تاریخشان»، «آخرین شرور» و «یک مهمانی، یک رقص» اشاره کرد. داستانهای کوتاه وی بیش از دیگر آثارش در شهرت و محبوبیت وی موثر بودند. مجموعههای «گیمپل ابله و داستانهای دیگر»(1957)، اسپینوزای کوی و بازار و داستانهای دیگر(1961)، برگزیده ی داستانهای کوتاه(1964)، سئانس و داستانهای دیگر(1968) و دوست کافکا و داستانهای دیگر(1970) از مشهورترین مجموعه داستانهای او هستند. وی مترجم سخت کوش آثار داستانی برجسته جهان از جمله آثار گابریل دانونتسیو، هامسون، توماس مان و اریش ماریا رِمارک به زبان ییدیش بود.
در ایران نیز آثار وی مخاطبانی را به سوی خودبرانگیخته، آثار وی موردتوجه مترجمان واقع شده است. نخستین بار، آیزاک بشویس سینگر را مژده دقیقی با ترجمه «یک مهمانی، یک رقص» به خواننده ایرانی معرفی کرد.
بسیاری از آثار سینگر به دست مترجمانی دیگر به زبان فارسی ترجمه شدهاند.
سینگر از زمانی که به ایالات متحده رفت در نیویورک زندگی میکرد. گزارشگر فصل نامه «پاریس ریویو» که از او در آپارتمان روشن و آفتابگیرش در شمال خیابان برادوی دیدار کرده مینویسد، بدون ساعات مشخصی هر روز پشت میزش در اتاق نشیمن کار میکند. رنگ پریده و نحیف است و به نظر نمیرسد بیش از چند قدم بتواند راه برود، اما هر روز با این ظاهر کیلومترها در شهر پیاده روی میکند. سینگر گیاهخوار بود و میگفت مرغ را نه به خاطر سلامتی خودش، بلکه برای سلامتی مرغهاست که نمیخورد.
در پیاده رویهای طولانی اش به گفته گزارشگر پاریس ریویو از پاکت کاغذی قهوهای رنگش به کبوترها دانه میداد، و از قرار به نگاه ناموافق رهگذرهای بالانشین منهتن توجهی نداشته. شماره تلفنش را از دفتر تلفن عمومی خارج نمیکرد و با علاقه مندان آثارش قرار ناهار یا قهوه میگذاشت. زمستانهای سرد نیویورک در واپسین سالهای زندگی دیگر به او اجازه پیاده رویهای طولانی نمیداد، به فلوریدا رفت و در همان جا در میامی در سال 1991 میلادی درگذشت. نام او را پس از مرگش بر یکی از خیابانهای فلوریدا و میدانی در شهر لوبلین لهستان گذاشتند.
برگرفته از یادداشت های لئا دانیالی
ایزاک باشویس سینگر
Isaac Bashevis Singer
1902-1991