“عروج توبای تار زن”
نوشته : فریده شبانفر
ادبیات: مجموعۀ داستانهای کوتاه
ناشر: نشر مهری – لندن 2017
عروج توبای تار زن، روایت زنان است که هر یک به گونه ای درگیر و قربانی سرنوشتی تحمیلی و ظالم بوده اند. کتاب روایتگر داستانهایی کوتاه است که راهی صد ساله را پیموده اند و هر از گاه در درون به هم پیوند دارند. زنان قصه ها در این مسیر، نقش منفعل خود و تسلیم در برابر سرنوشتی ظالم و جبری را پشت سر گذاشته وبا پذیرش نقشی فعال، شالودۀ فرجامی آگاهانه را پی می ریزند. روایت ها گرچه تاریخی نیستند ولی گهگاه با اشاره ای نه چندان مستقیم زمان حدوث ماجرا را القاء می کنند.
نکته جالب آنکه هر داستان با وجود یکه در شکل ظاهر داستانی مستقل با شخصیت هایی متفاوت هستند، ولی رابطه ای درونی با یکدیگر دارند و گاه کامل کنندۀ داستان پیشین می شوند. این امر کتاب را در پایان چون رومانی از چند نسل جلوه می دهد. توبای تارزن که در صد سال گذشته از جامعه رانده شده است، و عروسی که تارش را سوزانده اند در داستان های آخر به زنان جوانی تبدیل شده اند که در حال مبارزه و در تلاش شکستن تابوهایی هستند که راه کسب حقوق انسانی آنها را سد کرده اند.
قصۀ زنانی که می ایستند، “توقف” می کنند وتن به تحقیر نمی دهند و آنان که خود به دنبال “راه” و سرنوشت خود ساخته می گردند. و در مقابل زنانی که راه فراری نمی شناسند، ودر جامعه راهی به بخت “سفیدِ سفید مثل برف” ندارند. “مثل سگی که بجز کرنش در مقابل قدرت بالای سرش برای امنیتی موقتی چاره ای ندارد.” یا زنی که رعایت الگوی “لحاف چهل تیکه” زندگی مادر و پدر به جنونش می کشاند، و تصویری بیرون پنجره گویای آینده ای است که گذشتن از خط قرمز نصیبش خواهد کرد. “سیب لکه دار” از سنتهای ضد زن لکه ای تیره برآینده زنان فردا حک میکند. شاید “مرگ پدر بزرگ”، که در خرد سالی هراس از شکستن تابوها در ذهنش پخته شده است، دریچه ای به روشنایی بگشاید!
“نثر شفاف، پاکیزه، موجز و گویای روایت بر عمق ماندگاری محتوای اثر در ذهن خواننده اثر گذار است. گرچه محتوا پر قدرت و اجتماعی است، اما هنگامی که به وصف حضور طبیعت در زندگی میرسد، نویسنده بدون هیچ شعار و فریادی آنرا بصورتی زنده می آفریند.” داستانها تنها بیان وضعیت اجتماعی نیستند، بلکه شناخت عمیق تر از لایه های پیچیدۀ روان زن را ممکن می سازند وچگونگی برخورد آنان را با دنیای درون خویشتن، چه انکار و چه پذیرش و حرمت گذاشتن به آن، نشان می دهند. “نویسنده با فضا سازی و تعلیقی که گاه نفس خواننده را در سینه حبس می کند، داستان را پیش می برد.” او مخاطبش را به داخل زوایای کشف نشدۀ روح هر زن داستان می برد. با توصیف دنیای پیرامونش و گسترش آن، ذهن خواننده را آماده می سازد تا این دو را در کنار هم و در رابطه با هم پیوند دهد و به شناخت زن دست یابد. نویسنده با ابهامی که در پایان هر داستان می آفریند، خواننده را وا می دارد که خود با شناختی که از شخصیت داستان به دست آورده و شناخت پیرامون او، به آن ابهام پاسخ گوید. در پایان نوبت خواننده است که چون روان شناسی، احساس پیچیدۀ زن داستان را نزد خود تحلیل کند. او در این حال نه فقط شخصیت زن داستان، بلکه روان خویش را نیز زیر ذره بین می برد. فریده شبانفر “سپاس از پرتو نوری علاء و فریبا صدیقیم از نکات ارزنده اشان”