اشکها
زبان قاصر از گفتن گذشتههای تلخ من است
گرچه این تلخی، مونس قلب من است
نمیدانم که این قصه، قصة اشکهاست
یا گوشهای از خاطرات غمانگیز من است
شاید هم رویای مردی عاشق و تنهاست
یا سیه بختی کمگشته، غرق در اعماق دردهاست
کاش میشد پیر مستان این دِیر، من باشم
خردسالی جسور و بیخبر، غرق در سراب من باشم
دلم میخواست ز مستی در این خاک خوابیده باشم
آنچنان که گویی سالهاست خاک خاکم
رویا
مکن ترکم، بمان نزدم
صدایم کن، نگاهم کن
نگاهم کن که چطور غبار عم، مرا پوشاند
ذرهای ز شادیها هیچ با من نمانده
صدایم کن چطور ماندهام تنها
به تنهایی کاهی در امواج دریا
بمان نزدم تا ناگفتههایم را با تو گویم
راز این زخم کهنة عشق را با تو گویم
روزهاست که در صحرای دل تنها ماندهام
کویری خشک در انتظار باران عشق ماندهام
مکن ترکم که با تو بودن را قانعم
چون مریدی وفادار به رویای خویش ماندهام
سُهیل
تو ای الهة زیباتر از گل
رویای دست نیافتنی و نازتر از گل
تو ای همصدا و همسایه من
نگاهت معصوم و تنها غمگسار من
تو نسیم عطر افشان این حیاتی
باشکوهتر از جلوة ابرها در کوهساری
تو به طراوت تمامی گلهای بهاری
سهیل گمگشتة عالم خیالی
ز شوقت جان دل بیقران است
جواب دیدنت زیباتر از حدیث بهار است
من عاجز ز شرح واژة عشقم
تو خالق هنر و وارث پیام عشقی
ناصیه
لحظهها لحظه نبود
ابر پایان شبات ماه پنهان نبود
هر دم دل به تمنای تو بود
موهبت عشق از ناصیه پنهان نبود
لحظهها لحظه نبود
تنهای من پایانی نبود
از بودن تو سیری نبود
این سرنوشت از من جدا نبود
در ره عشق پاکباخته بود
گر به تو دل نباخته بود
هیچ ندیده بود، نشنیده بود
تا مهربونی تو ندیده بود
مهر و وفا، پاکی و صفا مال تو بود
گریستن و خندیدنت، همیشه خاطره بود
لحظهها لحظه نبود
جز حرف تو حرفی نبود
استخاره
ز غم جداییت اشک ریختم و صبر خواستم
چشم بستم و دل سپردم، استخاره جُستم
یارب، تو دانی که توکل بر تو کردم
تا این مرگ عشق را تحمل کردم
ندانستم که چه حاصل میشود بهر کسی
عمر طی شود در غم و اندوه و حسرتی
گذشت این عمر در سراب دوست داشتن
عمری تنها زیستن و در حسرت یار داشتن
زمزمه
دلم اشک شده و داشتن تو آرزوی من
فکر جدایی از تو، زمزمة تلخ زندگیِ من
غم غریبی در وجودم رخنه کرده
شوری آمده که جرأت تباه کردنش نمانده
آتشی وصفناپذیز در دلم شکفته گشته
نه گریزی، نه وصالی، هیچ راهی نمانده
وجودم افسون رخ زیبای تو شد
شوق دیدارت مثال شیدای سوخته شد
جلوة عشقت در هر دلی که دمیده شد
شعلهشد که اگر دل سنگ بود، سوزانده شد
سجدهگر
عهد کرده بودم که دیگر هرگز عاشق نشوم
عنان از کف ندهم، همچو مجنون نشوم
عهد را شکستم تا روی همچو ماه تو دیدم
آن قبلة آمال را در سیمای زیبای تو دیدم
وجودم چون کهکشانی پذیرای عشق تو شد
تو خورشیدی و حیاتم در گرو پرتو افشان تو شد
نشنیدم کسی آن گوشه نگاه تو بیند و عاقل بماند
سر تسلیم فرود نیاورد و تا ابد سجدهگر تو نماند
حصار
چه خوش است حال عاشقی که زمعشوق جدا نباشد
خوشتر آنکه دلی عاشق، ولی زمعشوق رها باشد
با لطافت طبعت مرا فریفتی و شیدای خود کردی
چه رها و چه بند دلی که در حصار تو باشد
معراج
سوار بر کدامین مرکب عشق تاختهای
با کدامین مِی این چنین مست ماندهای
باز آمده از طواف کدامین کعبهای
عاشق به وصال رسیدة کدامین معشوقهای
به معراج رسیده از کدامین مونس و یاری
حماسهآفرین بر کدامین عرش کبریایی
تو که خود پیامآور بهار عشقی
پیر خراباتی و خالق هنرهای عشقی
شگفتا این چنین حیران، چنین ویران
به کدامین فاتح دل، دل باختهای
شمیم
حق داند که گمراه جمال زیبای تو هستم
چو صورتگری، قانع به ترسیم تصویر تو هستم
به فلک فخر فروشم، صاحب تو من هستم
اما چه کنم اسیر و عبید تو من هستم
مستی و عشق رازیست که با دلم همسایه گشته
حرمت دوست داشتن در حریم دل پرآوازه گشته
وجودت شمیم دلپذیر مرغزار عشق
لحظة دیدنت، امشب اکسیر حیات گشته
معصومیت در نگاهت زبانزد خاص و عام
گرمی صدایت سحرانگیزتر از نوای حوریان گشته
ترسم از آن روز که سرمان فاش گردد
موی سفید و شعف عشق مضحکة پیر و جوان گردد
شکوفه یاس
تو ای پناهدهندة دل و تنهایی من
نسیم آرامبخش و زیبای زندگانی من
تو ای مستانة شاد و قشنگم
سبوی شوق و شکوفة یاس قشنگم
بیا بشنو ز من که سخنها دارم
سخن از رازها و نیازها دارم
دیگر این دل، آن دل خاموش نیست
حرفهایم سرد و دیگر بیروح نیست
با تو زیبایی در شور کمال است
پیمانة عشق لبریز از شعف وصال است
با تو هیچ اندوهی، تاب توان نیست
بیتو هیچ شادی در امن و امان نیست
آیین
گفتمش: تا به کی این بیتابی با من است؟
خندید و گفت: تا وقتی دلت از آنِ من است
گفتمش: این دیگر چه طریق دوست داشتن است؟
گفت: مپرس، این طریق، دین و آیین من است
گفتمش: هیچ دانی هرچه غم است با دل مسکین من است
گفت و گریست: چه کنم؟ از اقبال من است
گفتمش: هیچ دانی اولین دوستدارت من بودم
گفت: نمیدانی چه لطفی شامل حال من است
آن کس که دوستش دارم، دوستدار من است
در این دنیای وانفسا، این عشق، تنها یاور من است
وداع
گفتمش: وقت وداع است وقت خداحافطیست
چه کنم دل از تو کندن سخت است، چاره چیست؟
خندید و گریست و گفت: مگوه چاره چیست
که خود این تقدریست، شاید هم بازی زندگیست
گفتمش: میروم و توشة راهم دوست داشتن توست
این عشق، تنها یادگاری ز دیار توست
گفت غم دوست داشتنت به یادگار با من بماند
این بیتابی همدم دلم شود و تا ابد با من بماند
جنگ
من عزم جنگ دارم
در تسخیر عشق، جان برکف دارم
دیگر صبری نمانده
باید شجاع بود، از خود گذشت کرد
سینه سپر کرد، باید صدا کرد
در طلب عشق، جانها فدا کرد
باید سنتشکن بود
مرگ را باید کشت، عشق را باید جست
من عزم جنگ دارم
در این عرصه، محشری بیانتها دارم
باید خروشید، باید طوفان شد
سیلی از آتش و گداختهها شد
زنجیرها را باید از هم گسست
حصارها را در هم شکست
ابرهای ستم را پاره کرد
سایههای ظلم را پراکنده کرد
سیاهی را باید زدود
عشق را تسلیم دل نمود
زمان
دقیقه و ثانیهها همه ابزار زمان است
آگاه باش، جملگی در جنگ و مهار است
هرلحظه که میگذرذ در محک زمان است
غنیمت شمار که این گذر، جمله تکرار است
تجربه کن و بهرهگیر از تکرار زمانه
فرصت تو در این طالع، فقط یک آن است
گذر عمر عمچو رهایی تیر از کمان است
اصابت به هدف، نشان از توفیق حیات است
شگفتا که این گذر، همچو رعدی در آسمان است
گویند که آن تندتر از سایة سبکبال است
طالع نخس
نگو تو هم مثل من خستهای، آزرده و پیر و دلشکستهای
نگو از گم بودن، جدا بودن، غریب و تنها بودن
نگو دردم را درمان نمیدانم، میدانم تا ابد تنها میمانم
نگو دیگر راهی نمانده، درمانی نمانده
نگو لحظه شکفتن پایان گرفته، امید و آرزوها رنگ سراب گرفته
نگو باورم نمیشه، شادیها که گذشت تکرار نمیشه
نگو فرصت نمیشه، دلی که شکست مثل شیشه پیوند نمیشه
نگو از باختن در گرداب ناامیدی غوطهور ماندن
نگو باورم نمیشه این طالع نخس از من جدا نمیشه
ساز من
بگو ای ساز من، ساز دلنواز من
تو بگو همدم و همصدای من
لب بگشای و گفتنیها بگو، شِکوه کم کن
از مهر و مهربانیها، از وفاداریها و فداکاریها بگو
از زیبایی زلف یار و آن نگاههای پر رمز و راز
از قهر و آشتیها و ناز و کرشمهها بگو
از اشکها و لبخندها بگو، از ناز و نوازشها
از زمزمههای عاشقانه، زیر نور مهتاب بگو
از عطر و بوی گل یاس بگو، رقص گلها در دامن صحرا
از شُکوه سَرو آزاد در آغوش ابرها بگو
از زیباییِ رخ یار و از قشنگی گل انار
از صدای بارش باران و تپش قلب یار بگو
از مستی و شادیها بگو، از جست و خیز ماهیها
از هلهلة شادیها بگو، از آن یکرنگیها بگو
بگو از آن قصههای ناگفته، عهد و پیمان عاشقانه
بگو از صوت داوودی، از آن نوای جادویی
بگو از ساز من، ساز دلنواز من
تو بگو همدم و همصدای من
بگو که هنوز در این عالم خاکی، عاشقی هست
عارف و عابد و ساقی هنوز هست
بگو عشق و عاشقی مثل گذشتههاست
زنده بودن در گرو دوستداشتن هنوز هست
بگو که هنوز روح بلند عاشقی هست
عشاق را فداکردن در راه عشق هنوز هست
دریا دل
جای خالی تو هیچوقت پر نمیشه
هیچ دردی بیتو درمون نمیشه
هیچکس مثل تو مونس و غمخوار نمیشه
این چنین وفادار به عهد و پیمان نمیشه
هیچکس مثل تو رفیق و همراه نمیشه
اینچنین محبوب و محجوب پیدا نمیشه
هیچکس مثل تو فریفتة یار نمیشه
خریدار کرشمه و عشوه و ناز نمیشه
گل نرگس به اون قشنگی، مثل تو نمیشه
دیگه توی هیچ گلزاری، مثل تو گل پیدا نمیشه
آسمون به او بزرگی، مثل تو نمیشه
هیچ ستارهای تو آسمون، مثل تو پیدا نمیشه
دریا به اون پاکی، به پاکیِ تو نمیشه
هیچ دلی مثل تو دریا دل نمیشه
هیچکس مثل تو انجمن افروز نمیشه
شمع محفل اینطور خوشرو پیدا نمیشه
تو این دنیا به خوبی تو پیدا نمیشه
هیچجا، هیچوقت، هیچکس مثل تو نمیشه
شهادت
میشود با تو بود و بودن را احساس کرد
عشق را لمس کرد، تولدی دیگر آغاز کرد
میشود چشمها را بست و تو را در خواب دید
خواستنیها را آنطور که خواست دید
میشود با تو بر روی ابرها گام نهاد و
رهی آسمان شد، حتی رهسپار کهکشان شد
میشود مِی ننوشید و مست شد
تو را دید و مست مستان شد
میشود در پی وصالت خطرها کرد
تا مرز شهادت رفت و حماسهها کرد
میشود با نیم نگاهت مرا دگرگون کرد
اعجاز کرد، بیمار کرد، مجنون کرد
میشود با یکی از رنگهای رنگین کمان
همرنگ شد یکرنگ شد، بیرنگ شد
میشود تصویری آفرید که زیبایی در آن نهفته باشد
آنچنان که با خورشید و ماه در قیاس باشد
میشود اشک بود و باران شد
سکوت را شکست و طوفان شد
میشود حرف بود اما قهرمان قصهها شد
واژهای نو در اندیشة عشاق شد
مهربانترین
تو وجودی از صداقت و صفایی
سزاوار حمد و ثنایی
مظهر پاکی و طهارت، چو جویبار زلالی
نسیم صبایی، اکسیر حیاتی
به دور از هر نیرنگ و ریایی
گوهری تابناک در سینة آسمانی
تو شمعی و من پروانه
من کبوتری بالشکسته، اما تو آشیانه
من حرفم و تو افسانه
کوچکتر از ذره، تو عالم بیانتهایی
تو کریمی و رحیمی، مهربانترینی
هوای تازه، سرشار از رایحههای دلپذیری
شور و نشاطی، تو لطف خدایی
آیة مقدس در کتب آسمانی
واژههای نو، حدیثی تازه
در فراز و نشیبها، فریادرس مایی
من غریب و تنها، رفیق نیمهراه
اما تو وفادار، همیشه حامی مایی