رگبار
پشتِ این پنجره من هستم و این پنجره
در پیلهای از حسرت و فراق لحظهها چشم انتظار
وجودم مانده خموش در حصار عجز
گواهم شبهای تار و سرد
با زخمهای کهنه بــر محـرابِ بـاورهـا
کــــهنه نشینی همیار حسرتها
چون یوسف گم گشته از پیِ کنعان خویش
سوخت شمع وجودم در اندیشة معشوق خویش
ماندهام زائری مأیوس، بیتابِ زیارتِ تو
ذوب شده ام در شبنمِ چشمانِ زیبای تو
و تو مثالِ یک رگبار، با طراوت و تکرار
چون گُلی خوش رنگ و بوی، همیشه بهار
و من با کولـه باری از عطش و هوس و نیاز
سوار برمرکب خیال، همیشه، به تاخت
سوی سراب رسیده به نهایت در واپسین لحظات
پشتِ این پنجره من هستم و این پنجره
عطر عشق
دلت میخواد پنهانی، یار من باشی؟
بی سرو صدا، مال من باشی
دلت میخواد عاشق سینه چاک تو باشم؟
بین همه رقیبا، من، فدای تو باشم
دلت میآید دل از من بکنی
چطور میتوانی بیمن بروی
دلم میخواد خورشید با چشمهای تو بیدار بشه
عطر عشق، از سوی تو احساس بشه
دلم میخواد باغِ دلتو بهار کُنم
شکوفه های عشق را با اشکِ دلم سیراب کنم
دلم می خواد با یک نگاه، دل از من ببری
مست و شیدا، مرا به عرشِ اَعلا بِبَری
دلم میخواد مثل قدیما با دیدنت دلم بلرزه
نمیدونی لرزیدنِ دل، به چه دنیایی میارزه
دلم میخواد با عشوه و ناز، حرف بزنی
با برقِ چشمات، هوش از من ببری
دلم میخواد که بوسه بارونت کنم
هست و نیستم را به پات نثار کنم
دلم میخواد شب را بشکنم
سهیلِ سحری را در قیاست بنگرم
دلت میخواد که من و تو، ما باشیم؟
تو شعرها و قصهها حماسه ساز باشیم؟
دلم میخواد سکوت را بشکنم
فریاد بزنم اونی که دوست داره، فقط منم
اکسیر
تو مثل اکسیر حیات، چشمه پاک و زلال
چون بادهای از مِیِ ناب، شهدی مستانه وار
پر از شور و نشاط، روحی بلند، دنیایی از عشوه و ناز
شکفتن یک حیات، احساسی لطیف، متین و با وقار، همیشه بهار
تو همان آفتابی، مهتابی، زیباتر از سهیل صبحگاهی
گرمی بخش لحظههایی، نه غریبی، نه آشنایی
تو نهایت یک شکوهی، عزیزی، مثل یک رویاء، دلپذیری
موجی از مهر و وفایی، هوای مملو از صفایی
تو همان واژة عشقی، نوری، جرقة امیدی
تو یک صنمی، قشنگ تر از یاسمنی
JUN 2004
مادر
من، هنوز مشتاقِ دیدارِ تو هستم
بیدار برای قصههای شیرین تو هستم
من، هنوز تشنة مهربونیهای تو هستم
بیقرار برای خشم و گذشتهای تو هستم
آغوش پر مهرت، تنها پناه من بود
گوشة دلت، خانة امن من بود
صدایت قشنگترین آهنگ زندگی بود
نگاهت تسکین بخش لحظههای من بود
کجاست دستهای نوازشگر تو؟
سیمای پرمهر و آوای عاشقانة تو
بودنم در گروِ بودن توست
نیازم لمسِ احساسِ زیبای توست
در باورم نیست لحظهای، جای خالی تو
میمانم، میمانم مگر در سایة الهی تو
من، هنوز مشتاق دیدار تو هستم
بیدار برای حرفهای شیرین تو هستم
غربت
پرندة خیال، مستانه سوی ابرها پرکشیده
بادة مِی را ساقی، تنها سرکشیده
حسرتِ یک بوسه را شب به صبح رسانده
آهسته و آرام، خزان، همه را پوشانده
شمع، اشک و اشک، آه گشته
شکوفهها، نشکفته، پژمرده گشته
یوسف در چاه، بیخریدار گشته
زلیخا در سرابِ عشق، گمراه گشته
از کامِ دلِ یار، یاور، ناکام گشته
خسته و پریشان، در پی دیگری رهسپار گشته
ابرهای ناامیدی در غربت، سایه گسترده
سبکبالِ مهاجر، بر بام غم نشسته
دلهای شکسته بر پشتشان خنجر نشسته
بلبلِ شیدا در فراقِ گل، در ماتم نشسته
لبها بسته، نگاهها خسته، دلها یخ بَسته
گویی واژه عشق، از این دیار، رخت بربسته
تو
نمیدونم، میدونی؟ ابروهای کمند تو
گیسویی به بلندای شبِ یلدای تو
آن لبانِ همرنگِ انار تو، چشمانِ تو
چشمانِ مست و خمار تو
رقم زده تا هستم، باشم، تنها مجنونِ تو
هیچ میدونی جای خالی تو، دردِ فراق تو
بوی تنِ تو،عطرِ حرفهای تو، آن لبخندِ زیبای تو
شیطنتها و ناز و کرشمههای تو
نگاهها، نگاهِ پُرمعنای تو
مرا کرده بیش از پیش، محتاج تو
دلم میخواد، اینو خوب بدونی
شوق دیدن تو، لحظههای موندن در انتظار تو
شنیدنِ صدای قلبِ تو، لمس کردن آن احساسِ لطیفِ تو
گرفتن بوسهای پنهانی از لبانِ تو
مرا داد، عادت تا باشم همیشه، بیمار تو
یارَب
یارب گر پیمانه ام از می سیراب کنی
مستیام را در هر دو عالم صدچندان کنی
شب را بشکنی آسمان را با ستاره ها نورباران کنی
صبر را با ایوب، عمر را با نوح یکسان کنی
خاک بی حاصل را در نظر کیمیا کنی
عالم را از سیم و زر رنگین کمان کنی
از دل سنگ چشمة آب را فوران کنی
باغ و بستان را از شمیم رایحهها عطرافشان کنی
جهنم را بهشت، زیباییها را نصیب منِ بینوا کنی
محشر و غوغا کنی مرا مجنون و شیدا کنی
هرگز عوض ندهم لحظهای را
مرا از آن ماه روی دلفریب جداکنی
باور
به عاشق داده ای انگیزه دوست داشتن
به معشوق میدهی اندیشه ناز داشتن
یکی را می دهی امروز نقش صید بودن
همانا، دیروز ماهرترین صیاد بودن
یکی را خلق کرده ای چون بره ی
آسوده خفته میان گله ی
یکی دیگر در کمین آن بَرِه
بگیرد روزی همچون گرگی از گَلِه
یکی را شبی در پی عیاشی و نوش
همانا در یک سپیده در ماتم و سوگ
یکی را عمری در حسرت فرزند داشتن
دیگری مستعسل از بی شمار فرزند داشتن
یکی خود فروشد در قبال آوردن نان
دیگری آدم فروشد بدور از هر باور داشتن
یکی را می دهی واژه سلطان بودن
دیگری خوار و ذلیل، دردمند یا در بند بودن
May 6, 2007
لبخند تو
مادر چه زیبا بود لبخند تو وقت تولد من
اشک شوق تو برای راه رفتن من
بیم و هراس تو برای فردای من
هر نفس تو در گروه نبض جان من
چه تکیه گاه سخت و محکمی آغوشی گرم و دست نوازشگری
سینه ی پرشوری دل سوزی آسمونِ پر نوری
چه احساس با شکوهی فرشته ای زیبا و مهربانی
موجی از عشق الهی حرف هایت، صدایت ندای آسمانی
مادر چه صبور و شکیبایی چون کوه استواری
مرهم زخم هایی مونس و غمخواری تسلی بخش روانی
دوستی بی همتایی یاری وفاداری تنها رسئول خدایی
مادر چه بی خوابی ها کشیدی من آسوده بخوابم
نخوردی و مرا خوراندی گرسنه خوابیدی تا سیر بخوابم
ظلم و ستم ها دیدی خفت خواری ها کشیدی
جنگ و ستیز کردی سینه سپر کردی خطرها از من دور کردی
با تو چه آرامشی آسایشی چه امنیتی
سایه ی عطر آگینی نگاه پر مهری وازه های شیرینی
مادر چه زیبا بود لبخند تو وقت تولد من
یوسف ستاره شناس
اکتبر 2011
یاس سفید
گفتی با بهار می آیی
همراه با شکفتن شکوفه ها می آیی
هنگام غروب ، زودتر از
آرمیدن شمس در دل افق می آیی
گفتی در یک شب مهتابی
مست و عاشقانه، مجنون وار می آیی
عهد بستی در یک چشم بهم زدن می آیی
با ارمغانی از عشق و امید می آیی
گفتی از خاطرات دور می آیی
با کاروانی از یاس های سفید می آیی
گفتی دلی عاشق در سینه داری
هوای یار جانی در اندیشه داری
گفتی قبل از آنکه ابرها در آغوش هم یکی شوند
موج ها با تلاطم راهی ساحل شوند
رگبار خواهی شد ، باشتاب خواهی آمد
شب را خواهی شکست چون شهاب خواهی آمد
گفتی سیل خروشان عشقی ، اما حرمت مجنون داری
عاشقی وفاداری ، تا ابد جان بر کف داری
گفتی با من سبز می شوی ، شعر و آهنگ می شوی
ذوب می شوی ، نور می شوی ، محو می شوی
عشق
عشق یعنی ذره ذره شدن
ذوب شدن جاری شدن
عشق یعنی وحدت و پاکی
صبوری دوستی مهرورزی
حضوری برای احیاء شدن ، شکوفا شدن
بهانه ای برای زیستن، بودن ، همزیستن
عشق یعنی آغوشی باز ، طبعی بلند ، روحی دلنواز
دل به دریا زدن ، از خود گذشتن
تجلی و تعالی یافتن تا به عرش اعلاء رسیدن
عشق یعنی تولدی دوباره ، آغاز یک حیات
من و تو ما شدن عزیز دل ها شدن
هم رنگ شدن ، یکرنگ شدن
هم صدا شدن ، یکصدا شدن
هم دست شدن ، یکدست شدن
عشق رویایست بالاتر از سراب
زیباتر از آفتاب ، دلفریب تر از مهتاب
عشق یعنی گذشت و ایثارگری
شهامت و شیفتگی ، هستی و دلبستگی
جوشیدن خون ، به آب و آتش زدن
غیرت ورزیدن ، در خون خود غلتیدن
خود دگرگون کردن حماسه آفریدن
زنجیرها گسستن ، سنت ها شکستن
رفتن تا مرز شهادت ، تا خدا را دیدن
عشق رهاورد یک نگاه ساده ، یک لبخند
اوج بی قراری ، طغیان شور و شادی
دل باختن چهره برافروختن خود باختن
مقبول فتادن ، پسندیدن ، تسلیم شدن
در پوست خود نگنجیدن ، لحظه ها شمردن
آرام نبودن تا به مقصد رسیدن
عشق یعنی نور و دین و ایمان
تواضع و فروتنی ،رمز جاوداندگی و پایندگی
احساسی ست روحانی ، سعادتی ست رویایی
نخستین تجربه مستی ، راه رسم عرفان و هستی
عشق ندایی ست ، پیامی ست ، رازی ست
آمیختن ، آموختن ، گداختن
معجزه و آزمون الهی ست
عشق یعنی، آزادگی ، خجستگی ، فروزندگی
یوسف ستاره شناس
سپتامبر 2013
سیب گلاب
سیب گلاب و عطر یاس
خیلی وقته دلم خاطر خواهست
صبرم بریده، عقل و دین از من ربوده
آن چشمان کنجکاو و خنده های مستانه وار
قرمزی دانه های انار
رنگ باخته در قیاس لب های یار
حس عاشقانه شیرین تر از قند و نبات
گویی دست به دست هم داده
تا شود معشوق طعمه و عاشق صیاد
رقم خورد برگ دیگری در طالع یار
ترسم ساز دیگری کوک کند روزگار
تا ابد دور بماند تمنای دلِ یار
به هر سو پر گشاید دردِ فراغ
پنجره ها باز، می وزد باد
می رقصد قاصدکی در پرواز
می رسد عطر و بوی مریم و یاس
می ریزد عشوه و ناز از سروناز
نگاه جانسوز یار، قسم بجانت
آتش نهاده بر دل من آشفته حال
به تب کشانده هوای دیدار یار
ذوب برف، زمزمه جویبار
زنده کند، آن لحظه های پر رمز و راز
می درخشد، حتی نگار تو در خواب و خیال
یوسف ستاره شناس دسامبر 2014
نوروز
شب و روزتان نوروز باد
دل عاشقتان سبز و پر نور باد
اقبالت چون مهر پر فروغ و تابنده باد
لبانت پر از خنده و دلت شاد
صدای شعف و شادی زیر سقف تو
تا ابد برقرار و پاینده باد
هر روزتان نوروز نورزتان پیروز
چشم بد همیشه از تو دور باد
خانه ات آباد و سفره ات رنگارنگ
جیبت پر پول خرج و دخلت جور باد
زمینت سبز و حاصلش پر بار باد
آسمانت آبی و شب هایت مهتابی
جانت سلامت از هر گزند به دور باد
حسن و زیبائی تو جاوید
شور عشق و مستی در دلت پایدار باد
بهار زندگی بر تو خجسته باد
شکوه و زیبائی زندگی جاوید باد
2017 مارچ
آرام
تو مثل یک شب مهتابی لحظات استثنائی
بدون تاریکی با شکوه تر از سپیده صبح گاهی
تو خورشیدی نویدی پر از نور امیدی
چه عزیز و مهربونی کهکشانی از مهر و صفائی
نقشی از خدائی دلی بی رنگ سبز تر از بهاری
نگاه زیبا ی تو صد افزوده مقبولیت بر رخسار تو
سراب است سیراب شدن در آغوش امن تو
چه حس لطیف و شیرینی دل سپردند در دستهای گرم تو
آرام آرام جانم آرام گیرد در دل شب های تو
2018 مه
تحفه دارد
تومثل یک هوای تازه
مثل یک نم نم بارون ناز و آروم
می زنی بوسه دونه دونه بر دل مجنون
تو مثل یک بهار دلنشین
با روزهای گرم و آفتابی
شب های سرد و مهتابی
مثل یک باغ پر از گل زیباتر از شکفتن گل
گل وحشی بی خس و خار
چون نسیمی خوش از سوی جانانه یار
تحفه دارد از نگاه زیبای یار
می رسد عطر و بوی مریم و یاس
می رقصند مستانه گلهای دشت و باغ
می برد به عرش سهل و آسون
من و تو ما میشویم یک صدا هم آواز می شویم
تو مثل یک منظر خوش آب و رنگ
مثل یک بارون با احساس
گاهی تند گاهی آروم
آسمون بارون ستاره بارون
2018 جون