حیه سارا
پنجمین هفطارا
پادشاهان اول 1/1-1/31
بیشتر نگارش کتاب اول پادشاهان، وصف رحد-ادهای پادشاهی یهودا و جنوب ایسرائل باستان است که با شرح کوتاهی از آخرین سال سلطنت داوید هملخ در سال 2924 عبری آغاز می شود.
پس آن ، به دوران پادشاهی شلومو (سلیمان) و ساختمان بت همیقداش اول ساخته ، با یاد پادشاهان یهودا پس از تقسیم کشور به نیمه های شمالی و جنوبی پی گرفته می شود و با اتمام دوران سلطنت یهوشافاط- چهارمین پادشاه یهودا در سال 3050 عبری پایان میگیرد.
هفطارای حیه سارا ، بخشی از آغاز فصل نخست کتاب اول پادشاهان است که درباره آخرین روزهای زندگی داوید هملخ بوده و نخست به قیام ادونیاهو – یکی از پسران وی بر پدر برای کسب تاج و تخت سلطنتش می پردازد. این هفطارا با گزینش شلومو- پسر دیگر داوید در جانشینی پدر در کسب پادشاهی ایسرائل خاتمه می یابد.
تشابه آن با پاراشای حیه سارا، در اشاره به سالخوردگی داوید هملخ در آیه اول این هفطارا است.
سالخوردگی داوید در این هفطارا و کهنسالی اوراهام آوینو در پاراشای حیه سارا (برشیت :24/1) این تشابه را نمایان می سازد.
پادشاهان اول- فصل نخست
1- هم اکنون داوید هملخ (درهفتاد سالگی و روزهای پایان زندگی) پیر و سالخورده شده بود، و وی را هر چه اطرافیان و خادمانش با جامعه های پشمین و بالاپوش میگرفتند، باز هم بدنش از پیری بسیار و فرسودگی گرم نمی شد.
2- پس خادمانش به پادشاه چنین گفتند:
“خواهش که خادمان پادشاه اجاره یابند تا برای آقای ما پادشاه، دوشیزه ای جوان و باکره بیابند که در خدمت ملوکانه ایستاده و او را پرستاری کند و در آغوش پادشاه آرمیده، شاید بدن آقای ما گرم یابد.”
3- پس از آن دختری جوان و زیبا را در همه سرزمین ایسرائل کاویدند و سرانجام، دختری را به نام آویشک شونمیت (زاده شونم) یافته، وی را به نزد پادشاه آوردند.
4- دختر جوان، بسیار زیبا رو می بود. وی به پرستاری از پادشاه پرداخته ، او را خدمت مینمود، پادشاه وی را نشناخت(با آن دختر همبستر نشد)
5- پس در آن روزها بود که ادونیاهو (از پسران داوید و پسر خگیت یکی از همسران داوید) برخاسته، مدعی شد: “من ادونیاهو، پادشاه و جانشین پدرم داوید هستم.”
پس برای خود ارابه ها، سواران و پنجاه تن پیاده نظام پاسدار که پیشاپیش وی بروند. فراهم ساخت.
6- اما پدرش (داوید)، وی را هرگز در تمامی زندگانی اش برنجانده و به او نگفته بود که چرا تو (فلان) کار را انجام داده ای. (برای انجام دادن کارها او پرسش و سرزنش نمی کرد)افزون بر آن، ادونیاهو، مردی بسیار خوش سیما و خوش اندام بوده و پس از اوشالوم (فرزند بزرگ داوید) زاده شده بود.
7- از این رو، ادونیاهو با یوآو- پسر صرویا (فرمانده سپاه داوید) و همچنین اویاتار کهن (از نوادگان ایتامار فرزند اهرون هکهن) سخن گفت، آنان به ادونیاهو پیوسته به یاری وی آمدند.
8- اما صادوق کهن (از نوادگان العازار فرزند اهرون) ، بنیاهو پسر یهویاداع (معاون فرمانده)، ناتان ناوی (پیامبری که پادشاهی شلومو را جای پدرش – داوید پیش بینی و نبوت میکرد). شیمعی و رعی (اطرافیان داوید) و همه بزرگان نشاندار لشگر داوید به ادونیاهو نپیوستند.
9- ادونیاهو جشنی برپا کرده، گوسفندان،گاوان، و گوساله های پرواری را نزد تخته سنگی به نام زخلت در کنار آبشار عین رُگِل(نزدیک یروشالییم) ذبح کرد و تمام برادرانش – پسران پادشاه را با همه مردان ناحیه یهودا که خادمان و نزدیکان شاه بودند ، دعوت کرد.
10- اما در این ضیافت ، ناتان پیامبر، بنیاهو (معاون فرمانده)، سرداران لشگر و شلومو برادر خود را نخواند.
11- در این هنگام ، ناتان ناوی به بت شوع (همسر محبوب داوید) که مادر شلومو بود، گفت:
“آیا نشنیده ای که ادونیاهو- پسر خگیت ادعای سلطنت کرده و داوید – آقای ما از آن آگاه نیست؟”
“آیا سرور من ، پادشاه به حقیر کنیز سوگند یاد ننمودی که بر هر گونه، شلومو پسرت پس از آن من (داوید) به شاهی رسیده و بر تخت سلطنت من خواهد نشست؟ پس چرا ادونیاهو مدعی سلطنت شده است؟”
14- “هنگامی که در گفتگو با پادشاه هستی ، من (ناتان پیامبر) پس از تو به آستان پادشاه در آمده سخنانت را تایید می کنم.”
15- پس از آن بت شوع برای دیدار پادشاه به خوابگاه وی وارد شد.
پادشاه، بسیار کهنسال می نمود و آویشک شونمیت (اهل شونم) از پادشاه پرستاری می کرد.
16-بت شوع به پیشگاه پادشاه خم شده، تعظیم کرد. پادشاه گفت :”ای بت شوع ملکه، درخواست تو چیست؟”
17- او گفت : “ای سرور من، تو برای کنیزت – این بنده حقیر به پروردگار سوگند یاد نمودی که شلومو پسرت پس از من (داوید) به سلطنت رسیده، بر تخت پادشاهی خواهد نشست.”
18- “و او گفت بنگر که ادونیاهو مدعی سلطنت شده و آقای من – پادشاه از آن آگاه نیست.”
19- “از این رو، ادونیاهو گاو و گوساله های پروار و گوسفند بسیار ذبح کرده و همه پسران پادشاه را همراع اویاتار کهن و یوآو – فرزند کل سپاه خوانده است اما بنده خادمت – شلومو را نگفته است.”
20- “و تو ای سرور من- پادشاه ، چشمان همه ملت ایسرائل بر تو دوخته شده تا به ایشان بنمایی که چه کسی بر تخت سلطنت آقای من به جانشینی وی خواهد نشست.”
21- “جز این ، هنگامی که آقای من – پادشاه به پدرانش بپیوندد (در گذرد) ، من و پسر من- شلومو از گناهکاران (مخالفان)به شمار می آییم.” (جانمان در خطر خواهد بود)
22- هنگامی که وی (بت شرع) گرم سخن با پادشاه بود، ناتان پیامبر به نزد پادشاه درآمد.
23- شاه را ندا دادند که اینک ناتان پیامبر وارد می شود.
پس از آنکه وی به آستان شاه رسید، به احترام در برابر پادشاه کرنش کرده و چهره بر زمین نهاد.
24- ناتان به پادشاه گفت :”ای آقای من- پادشاه آیا چنین گفته ای:
ادونیاهو پس از من به سلطنت رسیده بر تخت فرمانروایی خواهد نشست؟”
25- “زیرا وی امروز روانه شده، گاو و گوساله های پروار و گوسفند بسیار ذبح کرده و تمام پسران پادشاه را همراه فرمانده لشگر و اویاتارکهن به جشن نخوانده است. اینک بنگر که آنان نزد وی (ادونیاهو) به خوردن و نوشیدن پرداخته، چنین شعار می دهند : زنده باد پادشاه ادونیاهو.”
26- “اما من خادمت، صادوق کهن، بنیاهو پسر یهویاداع و خادمت شلومو را در این بزم نخوانده است.”
27- “اکنون ، این جریان را آقای من- پادشاه انجام ده و بنده خادمت را از آن آگاه نساخته ای که چه کسی پس از تو بر تخت سلطنت آقای من خواهد نشست؟”
28- داوید هملخ چنین پاسخ داد :”بت شوع را به پیش من فراخوانید.”
پس وی (بت شوع) به حضور پادشاه رسیده، در پیشگاه شاهانه ایستاد.
29- در این هنگام ، پادشاه سوگند یاد کرده ، خطاب به بت شوع چنین گفت:
“قسم به همان خد-اوند که جانم را از تمام رنجها رهانده است.”
30- “چنانچه در گذشته برای تو به خد-اوند – حد-ای ایسرائل سوگند یاد نموده ، گفتم:
به حتم ، شلومو پسر تو پس از من به سلطنت رسیده و بر تخت جانشینی من خواهد نشست امروز نیز قسم می خورم.”
31- در این لحظه، بت شوع در پیشگاه شاهانه خم شده،چهره بر زمین نهاد و به پادشاه تعظیم نموده، گفت: ” آقایم- داوید پادشاه تا ابد جاوید باد.