مینحا یا عصر کیپور
یونا 1/1 – 4/1 و میخا 7/18 -20
یونا – فصل یک
1. کلام خد.ا به یونا بِن اَمیتی چنین بود:
2. «برخیز به نینوه – شهر بزرگ عزیمت کن. چون شرارت آنها در حضورم افزون است و آنها را بیآگاه.»
3. یونا (یونس) برخاست تا از حضور خد.اوند به تَرشیش بگریزد.
رهسپار یافو شد. کشتی را دید که روانه ترشیش بود.
کرایه آن را پرداخت و به آن درآمد تا از حضور خد.اوند با آنها به ترشیش برود.
4. و خد.ا باد انبوهی به دریا وزاند. طوفان شدیدی در دریا پدید آمد که کشتی به شکستن افتاد.
5. ناخد.ایان را ترس فرا گرفت و هر یک از ایشان به بت خود التماس کردند.
ابزاری که در کشتی بود، به دریا فکندند تا بار آنها سبک شود؛ ولی یونا به کنج کشتی رفت و خوابید و در خواب سنگین فرو رفت.
6. ناخد.ای کشتی به او نزدیک شد و به وی گفت:
«چرا مدهوشی؟ برخیز، خد.ای خود را بخوان، شاید خد.ا به ما توجه فرماید و نابود نشویم.»
7. یکی به دیگری گفت: «بیایید و قرعه بیفکنیم تا بدانیم این بلا برای ما از کیست؟»
8. قرعه انداختند و قرعه به یونا خورد. به او گفتند: «تمنا که ما را آگاه کن تا بدانیم این بلای ما از برای چه کسی است؟ کارت چیست و از کجا می آیی؟ کشورت کدام است و از چه ملتی؟»
9. به آنها گفت: «من عِبری (عِبرانی) هستم و از خالق آسمانها که دریا و خشکی را آفریده بیمناکم.»
10. ترس عظیمی فرایشان گرفت و به او گفتند: «چه کرده ای؟»
ایشان می دانستند؛ زیرا آنها را آگاه کرده بود که از حضور خد.اوند می گریزد.
11. به او گفتند: «با تو چه کنیم تا دریا آرام گیرد؟» چون دریا طوفانی تر می شد.
12. به آنها گفت: «مرا برافرازید و به دریا افکنید و دریا آرام می شود؛ چون می دانم که این طوفان شدید بر شما به خاطر من است.»
13. کوشیدند تا کشتی را به خشکی بازگردانند؛ ولی نتوانستند، چون دریا آهسته برای آنها می افزود.
14. پس به درگاه خد.اوند خواندند و گفتند: «ای پروردگار، تمنا که اینک برای این کس نابود نشویم و ما را به ریختن خون بی گناه وانداری؛ زیرا تو خد.ایی و چنانکه خواستی، عمل کردی.»
15. یونا را برداشتند و به دریا افکندند.
16. دریا از تلاطم خود ایستاد. ایشان را بیم شدیدی از خد.اوند فراگرفت.
برای خد.ا نذرهایی کردند و ذبح هایی تقدیم داشتند. خد.اوند ماهی بزرگی حاضر کرد و یونا را بلعید.
17. یونا سه روز در شکم آن ماهی بود.
فصل دو
1. یونا از شکم آن ماهی، خد.ای خالق خویش را تمنا کرد و گفت:
2. «در گرفتاری ام، خد.ا را خواندم و خواهشم را پاسخ داد. از بطن گور فریاد برآوردم، ندایم را شنیدی.»
3. «مرا در قلب دریاها به ژرفا انداختی و رودخانه مرا دربرکشید.
همه موجهای بزرگ و کوچکت از روی من گذشتند.»
4. «من به خویش گفتم: “از برابر دیده تو رانده شده ام؛ اما باز به زیارت محراب مقدست خواهم رفت.”»
5. «آبها مرا احاطه کردند تا به جان رسیدم. لجه مرا محاصره کرد. علف دریا سر مرا پوشاند.»
6. «به پایان کوه ها (ژرفای دریاها) سرازیر شدم. زمین با محورهایش همواره در اطراف من بود؛ ولی تو ای خد.ایم، زندگی مرا از نابودی رهاندی. وقتی (از ضعف) در خود می پیچیدم، خد.ا را به یاد آوردم.»
7. «دعای من به محراب مقدس تو به سویت فرا رسید.»
8. «آنها که بتهای پوچ تو را ارج می نهند، احسان خویش را ترک خواهند کرد.»
9. «ولی من با آوای سپاس به نام تو ذبح خواهم کرد و با سرودهای سپاس برایت قربان می کنم و نذر خود را به تو ادا خواهم کرد. تنها نجات از سوی خد.اوند است.»
10. آنگاه خد.اوند به ماهی امر فرمود که یونا را از دهان خود به ساحل اندازد و ماهی چنین کرد.
فصل سه
1. کلام خد.اوند برای بار دوم به یونا چنین بود:
2. «برخیز و به سوی نینوه – آن شهر بزرگ عازم شو و ندایی را که من به تو می گویم، به آن اعلام کن.»
3. یونا برخاسته، برابر گفته خد.ا روانه نینوه شد. نینوه شهر بسیار بزرگی به مسافت راه سه روزه بود.
4. یونا یک روزه راه رفته، به آن شهر درآمد. اعلام کرد و گفت: «چهل روز دیگر نینوه زیر و رو خواهد شد.»
5. مردم نینوه به خد.اوند ایمان آوردند. اعلام روزه کردند و از بزرگ تا کوچک پلاس به تن کردند.
6. این سخن به گوش پادشاه نینوه رسید. از تخت خویش برخاست.
بالا پوش خود را از تن درآورد و پلاس پوشیده، بر خاکستر نشست.
7. اعلام نمود و گفت که حکم پادشاه و بزرگان او چنین است:
«انسان و چهارپا و گاو و گوسفند چیزی نخورند و چرا ننمایند و آب ننوشند.»
8. «آدم و چارپا پلاس بپوشند و با ندای بلند، خد.ا را بخوانند و هر نفر از کار بد خویش و ستمی که در نهاد خویش دارد، توبه کند.»
9. «کسی چه می داند؟ شاید خد.ا بازگردد و اراده اش تغییر یابد و خشم او فرو نشیند و نابود نگردیم.»
10. خد.اوند اعمال آنها را نگریست و دید که از راه بد خود بازگشته اند. خد.اوند خواسته اش را تغییر داد و آن مصیبت را هنگامی که بر سرزمین خود بودم فرموده بود، عوض کرد.
فصل چهار
1. اما این کار یونا خشم بسیار خد.ا را برانگیخت.
نزد خد.اوند دعا کرد و گفت:
«چون می دانستم تو قادر بخشاینده و مهربان و دیر خشم و بسیار مهربان هستی و از بدی می گذری.»
2. «به خود گفتم: “پیشدستی کنم و به ترشیش برگریزم”»
3. «و اینک ای خد.ا تمنا که جان مرا بازستانی؛ زیرا مرگ من از زندگی ام بهتر است.»
4. خد.ا فرمود: «آیا بسیار خشمگین شده ای؟»
5. یونا از شهر درآمد و سمت مشرق شهر نشست. در آنجا برای خود سایبانی ساخت.
زیر سایه آن نشست تا بنگرد که در شهر چه خواهد گذشت.
6. خد.ا درخت بید و انجیر کوچکی آورد و فراز سر یونا نهاد و سایه ای بر سر او شد و از رنج رهاند.
یونا برای آن بته بید انجیر (کوچک) شادی بسیار کرد.
7. خد.اوند سپیده دم فردای آن روز کِرمی پدید آورد. آن بته کوچک را نیش زد تا خشک شود.
8. هنگامی که خورشید طلوع کرد، خد.اوند باد شرقی گرم و خفه کننده ای وزاند.
آفتاب بر سر یونا زد و بیهوش شد و برای خود آرزوی مرگ کرد و گفت:
«برای من مردن بهتر از زنده ماندن است.»
9. آنگاه خد.اوند به یونا فرمود: «چگونه چنین برای این بته کوچک بسیار خشمگین شده ای؟»
گفت: «بسیار زیاد و تا حد مرگ خشمگین شدم.»
10. خد.اوند گفت: «تو برای بته کوچکی که زحمت آن را نشکیفتی و آن را نبالاندی و یک روز پدید آمد و یک شب نابود شد، افسوس خوردی!»
11. «آیا من نباید برای نینوه شهر بزرگی که بیش از صد و بیست هزار انسانش دست راست خود را از چپ نمی شناسند و چهار پایان انبوهی که در آن هست، دل نسوزانم؟»
میخا – فصل هفت
18. «توانایی همانند تو کیست که بخشاینده گناه و تقصیر مانده خود باشد؟»
چون خواستار لطف است، خشم خود را همواره نگاه نمی دارد.
19. «برمی گردد و به ما رحم می کند و گناهمان را پای می مالد و خطاهایمان را به ته دریا خواهد افکند.»
20. زیرا از روزگار پیشین به پدران ما سوگند یاد کردی که (برای اجرای قولهایت)، حقیقت را برای یَعقوب و لطف را برای اَورهام ویژه خواهی کرد.