روز اول روش هَشانا
حَنا، شِموئِل اول 1/1 – 1/38

شموئل اول – فصل یک
1. در کوهستان اِفرائیم شهر راما صوفیم مردی بود به نام اِلقانا بِن یِروحام پسر اِلیهو، پسر توحو پسر صوف از دِجله و فرات.
2. القانا دو زن به نامهای حَنا و پِنینا داشت. پنینا دارای فرزند بود؛ ولی حنا فرزندی نداشت.
3. القانا روزهای پیاپی برای سجده و قربانی به درگاه خد.ای سپاهیان از شهرش به سوی شیلو می آمد.
آنجا پسران عِلی به نام حافنی و پینحاس، کُهَنیم درگاه خد.اوند بودند.
4. القانا هر روز که قربانی می کرد، به همسرش پنینا و همه پسران و دخترانش خوراکی می داد؛ اما سهم حنا را دو برابر می داد.
5. و چون خد.اوند رحمش را بسته بود، بیشتر به او مهر می ورزید.
6. پنینا، حنا را سخت آزرده می ساخت، چنانکه خشم وی را می انگیخت.
7. و هر سال این رفتار خود را در آمدن به خانه خد.ا تکرار می کرد و همین، او را می گریاند و می رنجاند.
8. القانا به او می گفت:
«همسرم چرا غمگینی؟ چرا گریه می کنی و چرا نمی خوری؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟»
9. حنا از خوردن و نوشیدن در میان ایشان پرهیز می کرد.
در شیلو، عِلی کهن در محراب خد.ا بر کرسی خود نشسته بود.
10. و حنا در پیشگاه خد.ا به تلخی دعا می کرد و زار زار می گریست و چنین نذر کرد.

11. گفت: «ای خد.اوند نیروها، اگر مورد لطف تو قرار گیرم و بیچارگی کنیز خود را یادآوری و کنیزت را فراموش نکنی و به بنده ات زادن را عطا فرمایی، او (فرزندم) را در تمام عمرش در خدمت خد.اوند خواهم نهاد و بر موهای سرش تیغ نمی نهم.»
12. و چون دعای حنا به درگاه خد.ا بسیار انجامید، عِلی متوجه حنا شد که لبهایش می جنبید.
13. چنانکه آوایش به گوش نمی رسد، چون در دلش راز و نیاز می کرد.
عِلی کاهن اندیشید که حنا مست است.
14. به او گفت: «تا به کِی مستی؟ مستی را از خودت دور کن.»
15. حنا در پاسخ گفت: «سرورم، مست نیستم. شراب و مسکرات ننوشیده ام؛ بلکه زنی با روح شکسته هستم که گره و عقده جان خُرد را به درگاه خد.اوند نهاده ام.»
16. «مرا از دختران مفسد و بی آبرو مشمار؛ زیرا از افزونی درد و غم به حضور خد.ا استغاثه می کردم.»
17. عِلی در پاسخش چنین گفت: «برو به سلامت که خد.ای ایسرائل، آرزویت را برآورده خواهد کرد.»
18. گفت: «کنیزت در نظرت التفات یابد.»
«پس از آن حنا می خورد و در پی زندگی اش دیگر افسرده و غمگین نبود.»
19. و آنها سپیده دم برخاسته و به حضور خد.اوند دعا خوانند و سپس به خانه خویش در راما بازگشتند. القانا زن خود حنا را توجه کرد و خد.اوند، او را به یاد آورد.
20. پس از آن حنا باردار شد. پسری به دنیا آورد و او را شِموئِل (سَموئیل) نام نهادند، چنانکه گفته بود: «او را از خد.اوند خواستم.»
21. القانا برای ادای نذر خود و قربانی سالیانه با تمام افراد خانواده رهسپار شد.

22. اما حنا نرفت؛ چون گفته بود:
«تا پسر را از شیر نگیریم, نمی آیم؛ ولی پس از آن پیوسته برای ادای نذر حاضر خواهم شد.»
23. القانا به او گفت: «آنچه خودت نیک می دانی انجام بده.»
اما خد.ا کلام خود را استوار فرمود. پس حنا تا بازداشتن پسر خود از شیر ماند و او را شیر می داد.
24. و وقتی او را از شیر گرفت، سه گاو و یک وزنه آرد و مَشک شراب را با خود به خانه خداوند در شیلو آورد. آن هنگام، شموئل پسر کوچکی بود و آن کودک
آنجا حاضر شد

25. و گاو را قربان کردند و پسر را نزد عِلی آوردند.
26. حنا گفت: «ای آقایم، جانت زنده باد. سرور من به خدمتت عرض می کنم؛ من آن زنی هستم که در اینجا نزد تو ایستاده از خد.ا خواستم.»
27. «برای این پسر خواستم و خد.اوند خواسته مرا که از او استدعا کردم، به من عطا فرمود.»
28. «و من نیز او را پروردگار وقف کردم. تمام دورانی که زنده باشد، وقف خد.ا خواهد بود.»
پس در آنجا خد.اوند را ستودند.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *