روز اول شاووعوت
یِحِزقِل 1/1 – 28 – 3/12*
همایش تاریخی بِنه ایسرائل در پای سینای و نزول اجلال خد.ا برای ابلاغ شریعت و عهد خود به ایشان.
یحزقل – فصل یک
1. سال سی ام (یووِل) روز پنجم ماه چهارم (تَموز) بود و من در گولا (غربت و آوارگی) کنار رود کِوار (شاخه ای از فرات در بابِل) بودم. آسمانها گشوده شدند و رویایی از خد.اوند نگریستم.
2. روز پنجم (ماه چهارم – تموز) از سال پنجم گالوت (آوارگی) پادشاه یِهویاخین بود.
3. در سرزمین کَسدیم (کَلدانی ها) کنار رود کوار، کلام خد.اوند به یِحزقِل پسر بوزی کُهِن الهام شد.
آنجا نبوت خد.اوند به او نازل شد.
4. دیدم اینک گردبادی از شمال آمد. (آن گردباد) ابری سنگین (آورد و از میان آن ابر) آتش زبانه می کشید. گرداگرد آن نورانی بود و از میان آن آتش، چیزی مانند برق (به دید) می آمد.
5. و در آن (آتش)، پیکر چهار حیوان (به نظر می رسید) و منظره آنها چنین بود: آنها چهره آدم داشتند.
6. هر یک از آنها چهار چهره داشت و هر یک از آنها دارای چهار بال بود.
7. و پاهایشان راست و کف پاهای آنها چون پای گوساله بود که مثل مس صیقل شده می درخشید.
8. از چهار سو زیر بالهایشان، دستهای آدمی بود. از چهار سو چهره و بال داشتند.
9. بالهای ایشان یکی به دیگری پیوسته بود. در رفتنشان دور نمی زدند.
هر یک سوی چهره خود می رفت.
10. چهره آنها (از یک سو) صورت آدم و از سمت راست، هر چهار تا چهره شیر داشتند و از سمت چپ، هر چهار تا چهره گاو داشتند و از سوی دیگر، هر چهار تا صورت عقاب داشتند.
11. برای هر یک، از بالا چهره ها و بالهایشان جدا بودند. برای هر یک، دو تا (از بالها) پیوسته بودند و دو تا (از بالها) بدنشان را می پوشاندند.
12. هر یک از آنها به سوی صورت خود می رفت. سمتی که الهام می شد به آنجا بروند، می رفتند. در حرکتشان دور نمی زدند.
13.چهره این حیوانها؛ یعنی، سیمایشان مانند اخگرهای برافروخته، چون منظره مشعلهایی بود که میان این حیوانها زبانه می کشید. این آتش منور بود و از این آتش جرقه های برق می آمد.
14. و این حیوانها با شتاب برق از این سو به آن سو می دویدند.
15این حیوانها را نگریستم. اینک کنار هر
.
حیوانی بر زمین یک چرخ (که) از چهار سمتشان (بتواند بچرخد) بود.
16. کار این چرخها زمردفام بود. هم چهره بودند. کارشان چون چرخی میان چرخ دیگر بود.
17. (این چرخها) در حرکتشان به چهارسو می رفتند. (در حرکت دور نمی زدند.)
18. و طوقهای (این چرخها) بلند بودند و شکوه داشتند و هر چهار تا (حیوانها) ابروهایی داشتند (که زیر آنها) دورادور، پر از چشم بود.
19. در حرکت این حیوانها، چرخها با آنها می رفتند و در برخاستن این حیوانها از روی زمین، چرخها (با آنها) برمی خاستند.
20.به سویی که الهام می شد به آنجا حرکت کنند، می رفتند. آری به آنجا (که) الهام شده بود، چرخها با آنها (حیوان) بلند می شدند؛ زیر الهام به حیوانها (الهام) به چرخها می بود.
21. در حرکت (حیوانها، چرخها هم) می چرخیدند و در توقف می ایستادند و در برخاستن از روی زمین، چرخها با آنها بلند می شدند؛ زیرا الهام به حیوانها (الهام) به چرخها می بود.
22. و شکلی طبقین (بلورین) وحشت آور مانند یخ بر سر این حیوانها بود. از بالا بر سر آنها جا داشت.
23. زیر این طبق، بالها در راستای هم بودند. هر یک از آنها (حیوان) را دو بال می پوشاند.
هر یک از آنها، دو بال جسمشان را در بر می گرفت.
24. آوای بالهایشان را چون نوای آبهای فراوان – مثل صدای (قادر مطلق) اِل شَد – ای و در انتشار مثل صدای هیاهو – مانند صدای لشکر شنیدم که در توقف، (حرکت) بالهای خود را سست می کردند.
25. در بالای طبقی که روی سرشان بود، آوایی بود. (این جدا از صدایی بود که) در توقف، بالهای خود را سست می کردند.
26. و در بالای طبقی که روی سرشان بود، شکل تختی مانند سنگ یاقوت وجود داشت، و روی ترکیب این تخت، پیکری چون چهره آدم که از بالا روی آن قرار گرفته بود (وجود داشت).
27. (شکل این آدم را) نگریستم. چیزی نظیر برق، مانند منظره آتش دارای پوشش بود. این تصویر از کمر او به بالا بود و کمر او را به پایین نگریستم. مثل آتشی بود که پیرامونش نورانی (باشد.)
28. این نور در اطراف (شکل این آدم) مانند رنگین کمانی بود که در روز بارانی پدید آید. این، دیدگاه جلال خد.اوند بود.
همین که دیدم بر خود افتادم و ندایی شنیدم که سخن می گفت.
29. بادی مرا برافراشت و صدای همهمه بلندی شنیدم:
«جلال خد.اوند در جایگاه خود متبارک است.»
* در سنت سِفارادی، فصل دو یحزقل تا آیه دوازده فصل سه ی آن را ندارند و مربوط به اَشکِنازی است.