ویرا
چهارمین هفطارا
پادشاهان دوم 4/1-4/23
پس از اتمام سلطنت شلومو هملخ و پایان فرمانروایی سلاطین نخست ایسرائل در سال 2964 عبری، به سبب ناآرامی ها و نابسامانی های سیاسی و اجتماعی که همسایگان آنها درون کشور پدید آورده بودند، سرزمین به دو نیمه شمالی و جنوبی و فرمانروایی های مجزا تقسیم شد:
جنوب یا پایتخت اورشلیم به نام “پادشاهی یهودا” و شمال به نام “پادشاهی ایسرائل” استقلال یافتند.
الف- نیمه شمالی طی 231 سال، در سرکردگی 19 پادشاه و با تلاشهای فراوان ناوی هایی (پیامبرانی) مانند الیاهو، الیشاع، میخا، عوبدیا، یونا، هوشع و عاموس اندک اندک از آیین ایسرائل دور شده و با آمیختگی در همسایگان بت پرستش، در سال 3195 عبری، فرمانروایی آشور بر آن چیره شد.
ب- نیمه جنوبی با ایمان و عشق افرونتری به دین ایسرائل ، دوران بیشتری در استقلال به سر برد، اما آن هم پس از فرمانروایی 20 پادشاه با ارشاد و نبوتهای این پیامبران و انبیایی چون یشعیا، برمیا، یحزقل، یوئل، زخریا، حبقوق و دانیئل در سال 3338 عبری با سقوط پایتخت خود، یروشالییم و ویرانی بت همیقداش اول به تصرف فرمانروایی بابل درآمد.
بیشتر کتاب دوم پادشاهان، شرح رحد-ادهای کشور پادشاهی ایسرائل (شومرون) در نیمه شمالی که از دیدار پیامبران آن هنگام – الیاهو و الیشاع با اخزیا پسر احاب حدود سال 3044 عبری آغاز شده و با سقوط یروشالییم در پادشاهی یهودا و در نیمه جنوبی پایان می پذیرد.
نگارنده رویدادها و معجزات مشروح در کتابهای اول و دوم پادشاهان را یرمیای ناوی می پندارند. هفطارای ویرا، وصف دو رحد-اد معجزه آسا درباره الیشاع ناوی است . دومین واقعه از زنی سخن می گوید که با دارایی بسیار، نازا و بی فرزند است . الیشاع ، وی را نوید می دهد که حد-ا به زودی وی را دارای فرزندی می کند. شرح آن با نوید الهی به اوراهام دربارداری همسرش سارا به هنگام پیری، تشابه آن را با پادشاهی ویرا می نماید.
پادشاهان دوم – فصل چهار
1- اینک زنی که همسر یکی از فرزندان پیامبران ایسرائل می بود (بیوه عوبدیا) ، نزد الیشاع ناوی زاری کرده و گفت:”خادم تو- شوهر من در گذشته و تو ای آقای من آگاهی که خادمت – شوهر من همچون خودت حد-اترس بود، اما بستانکاری نزد من آمده تا دو فرزند پسر مرا به جای وامش در بندگی خود ببرد.” (گرفتن فرزند یا فرزندان بدهکار به جای طلب ، میان بت پرستان رسم بود.)
2- الیشاع به وی گفت:”چه یاری از دست من برای تو ساخته است؟ به من بگو در خانه ات چه داری؟” آن زن به الیشاع گفت :”من – کنیز تو چیزی در خانه ام ندارم، مگر ظرفی روغن.”
3- الیشاع گفت:”برو و ظرفهایی از تمام همسایگان خود (وام) گرفته، بیندیش که ظروف تهی بوده و شمارشان کم نباشد.
4- “به خانه ات رفته، در خانه را برخود و فرزندانت ببند، تا معجزه ای که برایتان روی میدهد، نهفته و از دید و آگاهی دیگران پوشیده باشد. سپس از ظرف روغنی که در خانه ات داری ، درون ظرفهای دیگری (که وام گرفته ای) بریز، آنها را انباشته ، کنار بگذار.”
5-آن زن وی را ترک کرده ، پس از گرفتن ظرفها، در خانه اش را روی خود و فرزندانش بست.
سپس پسرانش، آن ظرفها را نزد مادر آورده، وی از ظرف روغن خویش در آنها روغن می ریخت .
6-وقتی همه ظروف به گونه شگفتی پر شدند، به پسرش گفت:”باز هم برایم ظرف دیگری بیاور.” پسرش گفت:”ظروف دیگری وجود ندارد.”
در این لحظه با گفتن این واژه ها، پدیده معجزه آسای روغن ایستاد.
7- آن زن نزد آن مرد- پیامبر حد-ا (الیشاع) آمده، آنچه رخ داده بود تعریف کرد. وی (الیشاع) آمده، آنچه رخ داده بود تعریف کرد. وی (الیشاع) گفت: “هم اکنون برو و این روغنها را فروخته، و از فروش آن، نخست بدهیات را پرداخته ، تو و فرزندانت با مانده آن زندگی کنید.” (برابر آیین ایسرائل ، در همه موارد و حتی تنگدستی ، پرداخت و تصفیه بدهکاری بر رفع نیازهای زندگانی، برتر است. پذیرش و انجام دادن این وظیفه، آزمایشی است در ایمان فرد ایسرائل نسبت به حد-ا که اجرا آسمانی در پی دارد. خوی از خود گذشتگی ، نیکنامی و ایمان به خد-اوند را به اوراهام آوینو- پدر ملت ایسرائل نسبت می دهند.)
8- روزی الیشاع ناوی هنگام سفر به شونم (شهری در ایسرائل) رسید.
آنجا بانویی از بزرگان شهر از الیشاع درخواست لحظه ای درنگ کرد تا در خانه وی خوراکی بخورد. و پس از آن نیز، الیشاع هنگام گذر از شهر برای خوردن غذا در آن محل می ایستاد.
9- آن زن روزی به شوهرش گفت:
“اینک می پندارم این مرد مسافر که پیاپی از این راه می گذرد ، مرد روحانی و مقدس خد-اوند است.”
10-“بیا تا برای وی اتاق کوچکی بر پشت بام ساخته، تخت، میز و چراغی فراهم سازیم تا هنگام گذر، جایگاه ویژه ای برای فرود داشته باشد.”
11-روزی الیشاع در سفر به آن مکان رسیده، برای لحظه ای آرامش به اتاق روی پشت بام رفت.
12-الیشاع، خادم و دستیار خود – گحازی را چنین گفت:
“این شونمیت(بانوی شهر شونم) را نداده.” هنگامی که خادم، آن زن را آواز داد، آن زن نزد وی رسید.
13-و سپس الیشاع به خادمش گفت:”به این بانو بگو: تو اینک ، بسیار برای ما به سختی افتاده ای . از ما چه کاری برای تو در برابر این محبتها بر می آید؟ آیا خواسته ات این است که از سوی تو کلامی (پیغامی) برای پادشاه یا فرمانده سپاه برده شود؟” (الیشاع برای احترام به آن بانو و روحانیت خودش، تا حد امکان از سخن رودررو با وی پرهیز میکرد.) وی پاسخ داد: “در میان همنوعانم به آسودگی و امنیت ساکن هستم و نیازی به یاری پادشاه و اطرافیانش ندارم.” (آن زن با این کلام از حضور وی در آمد.)
14- الیشاع گفت :”پس برای او چه کاری می توان انجام داد؟” و گحازی – خادم الیشاع پاسخ داد:
“ای آقای من ، این زن ، فرزند پسری ندارد و شوهرش سالخورده است.”
15-الیشاع گفت: “بار دیگر او را ندا کن.” پس وی را آواز داد و او در پیشگاه الیشاع ایستاد.
16-الیشاع گفت:”سال آینده در این فصل و این روز ، دارای پسری خواهی شد.” و (آن زن) گفت: “خیر، ای آقای من، ای پیامبر حد-ا به بنده کنیزت راست بگو.”
(این آیه ، همانند بشارت به اوراهام و سارا در پاراشای ویرا است.)
17-اما آن زن باردار شده و در همان فصل سال بعد پسری به دنیا آورد، چنانکه الیشاع به آن گفته بود.
18-هنگامی که آن پسر بالنده شد، روزی شد که نزد پدرش که در کشتزار میان کشاورزان به درو خرمن مشغول بود ، رفت.
19-ناگاه به پدرش چنین گفت:”سرم! سرم بسیار درد میکند.
20- خادم پس از آن ، فرزند را به مادرش رسانید . او تا ظهر آن روز در آغوش و بر زانوهای مادرش بود و در همان حال درگذشت.
21-آن زن بر بام رفته و پیکر کودک را بر بستر مرد حد-ا نهاده، در را بست و از اتاق بیرون رفت.
22-سپس برادر شوهرش پیام فرستاد و گفت:”برای من خادمی و حماری(دراز گوش) بفرست تا بتوانم نزد مرد حد-ا الیشاع رفته و بازگردم.”
23- شوهرش گفت:”چرا امروز می خواهی نزد او بروی؟ هم اکنون نه آغاز ماه جدید است و نه شبات!”
زن گفت:”برای خیر و خوبی خواهد بود.”
(به روایتی مردم آن دوره بیشتر در روش حودش یا شبات به دیدار پیامبران می رفتند.)
رویداد چنین پایان می یابد که الیشاع پس از آگاهی از آن، بر بالین کودک در گذشته رفته و به یاری نیروی
شگفت انگیز روحانی اش با معجزه الهی ، روح زندگی را در پیکر بی جان طفل می دمد.
آن زن پس از بازیافتن معجزه آسای فرزند خود، بر پای الیشاع افتاده، خد-اوند قادر مطلق را سپاس و ستایش میگوید.