پینحاس
چهل و یکمین هفطارا
پادشاهان اول 18/46 – 19/21

46پادشاهان اول – فصل هجده
. قدرت خد.ا در اِلیاهو پدیدار گشت. (وی) کمر همت بست و (در احترام به نشان پادشاه) تا ورودی ییزرِعل، پیشاپیش اَحآب دوید.

فصل نوزده
1. احآب، ایزِوِل را از آنچه الیاهو کرده و تمام پیغمبران (دروغین) را با شمشیر کشته بود، آگاه کرد.
2. ایزول (پیکی) نزد الیاهو فرستاد و گفت: «اگر تا فردا همین هنگام جان تو را مانند جان یکی از آنها نکنم، معبودها (بتها) به من چنین (و چنان) کنند و همین طور (چند چندان) بیفزایند.»
3. (الیاهو چون این وضع را) نگریست، برای اینکه جان خود را از مرگ برهاند، برخواسته، به بِئِرشِوَع که در یهوداست روانه شد و خدمتگزار خود را آنجا نهاد.
4. (از ترس کشته شدن) مسافت یک روز را به بیابان رفت و آمده زیر یک درخت روتِم (گل ارژن) نشست. و برای خود مرگ خواست.
و گفت: «خد.اوندا حالا دیگر بس است. جانم را بگیر که من از پدرانم بهتر نیستم.» (تا از آنها بیشتر عمر کنم)
5. زیر یک درخت روتم دراز کشید و خواب رفت که ناگهان (دید) فرشته ای او را لمس می کند و به او می گوید: «برخیز و بخور»
6. نگریست که اینک بالای سرش نان (بر) آتش و کوزه آبی است. خورد و نوشید. برگشت و خفت.
7. فرشته خد.ا برگشت و باز او را لمس کرد و گفت: «برخیز، بخور؛ چون راه زیادی در پیش داری.»
8. برخاست. خورد و نوشید و با نیروی این خوراک، چهل روز و چهل شب تا حورِو کوه خد.ا را پیمود.
9. به غاری آمد و آنجا منزل کرد. ناگاه کلام خد.ا بر او نازل شد و به او گفت: «الیاهو اینجا چه کار داری؟»
10. گفت: «چون فرزندان ایسرائل از پیمانت دست شسته اند و قربانگاه هایت را ویران کرده اند، پیغمبران تو را با شمشیر کشتند و تنها من مانده ام. به خد.اوند لشکریان سخت غیرت ورزیده ام و خواستند جان مرا هم بگیرند.»(پس در غار پناه گرفته ام)
11. فرمود، «برو بیرون و در کوه، حضور خد.اوند بایست که ناگه خد.ا می گذرد و باد سخت و شدیدی، درهم کوبنده کوه ها، شکننده صخره ها پیشاپیش خد.اوند است.
خد.اوند در آن باد نیست. پس از آن باد، همهمه ای است که خد.اوند در آن همهمه نیست.»
12. «پس از آن همهمه آتش است و خد.اوند در آن آتش نیست و پس از آن آتش آوای نجوای ملایم است.»
13. وقتی الیاهو شنید، چنین شد که روی خود را در ردایش پوشاند. بیرون آمد و در درگاه غار ایستاد. ناگاه ندایی به او نازل شد که می گفت: «الیاهو اینجا چه کاری داری؟»
14. گفت: «چون فرزندان ایسرائل از پیمانت دست کشیده اند و قربانگاه هایت را ویران کرده اند، پیغمبران تو را کشتند و تنها من مانده ام، نسبت به خد.اوند لشکریان سخت غیرت ورزیدم، و خواستند جان مراهم بگیرند.»(پس در غار پناه گرفته ام)
15. خد.اوند به او گفت: «به راه خود (که آمدی) بازگرد و به بیابان دَمِشق برو. وارد شده، حَزائل را به پادشاهی بر اَرام مسح کن.»
16. «و یِهو پسر نیمشی را به پادشاهی (کشور) ایسرائل مسح کن و اِلیشاع پسر شافاط اهل اَوِل مِحولا را برای پیامبری به جای خود مسح کن.»
17. «چنین استوار است: “کسی که از شمشیر حزائل برهد، یهود او را خواهد کشت و آنکه از شمشیر یهود رها شود، الیشاع وی را خواهد کشت.”»
18. «در (کشور) ایسرائل هفت هزار نفر – کسانی را که زانوهایشان برابر بَعَل هم نشده است و مردمانی که او را نبوسیده اند، خواهم گذاشت.»
19. از آنجا رفت و الیشاع پسر شافاط را چنان یافت که دوازده جفت (گاو) پیش خود داشت، و او با این دوازده جفت شخم می زد.
الیاهو به سوی او رفت و ردای خود را (برای اشاره) نزد وی انداخت.
20. گاوها را ترک کرد و در پی الیاهو دوید و گفت: «تمنا که پدر و مادر خود را (برای اجازه و خداحافظی) ببوسم و در پی تو بیایم.»
به او گفت: «برو و بازگرد. مگر من به تو چه کردم.» (که مرا معطل می کنی)
21. الیشاع به دنبال او بازگشت. جفتی گاو برداشت و ذبح نمود و گوشت آن گاو را در ظرفهایی پخت و به مردم (که برای بدرقه او آمده بودند) داد و خوردند.
آنگاه برخواست و در پی الیاهو رفت و او را خدمت می کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *