شکوفه های احساس
مولف: یوسف ستاره شناس
ناشر: یوسف ستاره شناس
ویرایش اول: تابستان 80
موضوع : شعر – ادبیات
نوشتاری که پیش روی شماست با نام شکوفه های احساس، رهاورد سالها تفکر، اندیشه و نگاهی است گذرا به غمها و شادی های زندگی و در واقع بازتاب احساسات و هیجان های درونی یوسف ستاره شناس به زندگی است، که در قالب نثر، نظم، و طنز به نگارش درآمده است. ضمن آنکه با کسب تجربیات علمی، مطالب علمی هم به آن افزوده شده است.
مولف بر این باور است برای دیدگاهها و احساسات مرز و پایانی وجود ندارد و به این امر استوار است که برای برتر شدن شخصیت و خصوصیات آن هر فرد در هر زمینه فعالیتی برگزیده است و برای خشنود بودن در راستای آن، نیازمند به شناخت الگوهای بی همتای خویشتن می باشد. از این رو باید در مسیر گام نهاد که سلول های مغزی فعال تر شوند و عادت تعمق و تامل، لحظه لحظه زندگی انسان را پیگیرد، زیرا حد و مرزی در توانایی های بشر وجود ندارد. شکوفه های احساس دو بخش است:
– بخش نخست: گزیده اشعار از دید یاران صاحب نظر، شعر نو سپید است.
– بخش دیگر: گزیده مقالات تاریخی، علمی، فلسفی، مذهبی، هنری، طنز، داستان های کوتاه که برخی از آنها در مجلات یا کتاب های تالیفی ایشان به چاپ رسیده است و نیز دارای پاره ای از نوشته های اجتماعی با داستانهای طنز واقعی است که با تجدید نظر و بازنگری ارائه شده است.
ضمنا فقط گلچینی از مطالب و اشعار در این بخش گنجانیده شده است.
به نام خدای ستارهها
شکوفههای احساس
دیباچه
شکوفههای احساس از درون یک باغ پرگل
هرکدام به برگی و نمادی
به حرفی و نمایی
آسمانی پرستاره و سیاره
دریایی که آب دارد و آب میدهد
فسردگی در او نیست
سوزندگی او را میسراید و سردی را میسوزاند
آنجا که سرمای راحت سوز، میتابد
یوسف ستارهشناس را میگویم
آبستن اندیشههاست
روشن و بیشکن
آبگینهای از دین و دانش
نجوم و هنر
چهرهای پرتوان و شفاف، روحی بلند؛ دور از گرة روانی آدمهای دور و بر.
سلامتی که وانمیگیرد و خود را از پلید نامردیها و غرابتها پرهیز داده است.
دیر از چوبک تازه به دوران رسیدگی یا شیطنتها که او بچه نیست؛ اما شور بچهها را گاه دارد،
مثل من، مثل تو و مثل همه ما.
ساختة دست یا نوشتة روح اوست:
آب و رنگ، آب و گُل، آب و هوا
رنگها را دوست دارد که هرکدام هوایی است
ظاهری آرام، درونی شوران
پوستهای ساکن، دانهای توفان
دلارامی که حریف و همراه پولاد است
میانه اندام و چهارشانه، برگهای سبز، رنگ چهرة این باغ و عینکی بر چشم.
همواره دوان، کفشهای ساییده و گاه بینان و رام. انبوه کاغذها و پوشهای زیر بغل، پرخواب و نخواب
بارش کار و دنیای اندیشهای که مدام باران است و این همه، عشق است.
عشق به ماندن، بودن، بوییدن
انجام و سرانجام
عشق به خلق ، عشق به خلق
آفرینش و آفریدگار
یک روز عرفان، روزی نجوم، روزگاری موسیقی، گاه نقاشی
سرایش، نگارش، نوازش
آتشی که نمیخوابد و عطشی که نمیخسبد.
و اما گاه و زاد این مرد عاشق:
میانسالی تهرانی که مَلِک خانم – مادری آموخته و کارآموخته، شورانگیز، کاردان، کدبانو و مهربانی که مُلایمها متدین بودند و تهرانی، میانهرو و نواندیش و پدربزرگ – پدر مادر، هنربار، هنردوز، هنرزن، هنرکش و هنرمند بود.
تار را دوست داشت و همیشه سرمست. تا واپسین روزها سرایید و خواند و زد و بافت.
پدر –خلیلخان، اهل کاشان، گلافشان، اندیشمند، با احساس، لطیف و مجرب، از کودکی رهنورد کوچه و بازار، دست در جیب خود و پس از مرگ پدر، نانآور و سرپرست که ستارهشناسها و ستارهها همه بگویند آنچه نمیدانند دیگرها؛ یعنی که پیشگویی.
مادربزگ یوسف – مادر پدرش فرشبافی میکرد که امروز قالیهاش نادر است و نقشههاش خاطر. و یوسف در خانهای بود که فرزندانش به شمار شش روز هفته و او یکشنبه.
دبستان را بار صداقت آغازید، به مدیریت بوستانی و معاونت عشقی و عباس سرایدار که مسوول فلککردنها بود و یوسف هرگز از او نخورد. به قول خودش که به من گفت:
«لاویان، فلکی نبودم؛ ولی افلاکی بودم.» او درباره فلکنگاری یا نجوم میگوید: «این علم، مثل در صندوقچه بود که هنوز برای من باز نشده بود. وقتی باز شود، آن وقت آدم میفهمد که برود سراغش یا نه؟»
– دبستان
بازیگوشی که سرش گرم دنیای کودکی بود و هنوز جانیفتاده بود. بعدها غلتک آمد و او را برد؛ چرا که وقت بزرگشدنها بود:
سرپرست کتابخانه، پیشاهنگی، ناهارخوری، مدیر روزنامة دیواری که با ظرافت بدنی و انظباط بالا، انجام دهی بود فرهنگی، همراه با نظم و سامان دهی. در ورزش؛ عضو تیم مدرسه، صاحب مقام اول مسابقات دو در ناحیه و از کوهنوردان قدیمی که هنوز هم در هر فرصتی، هوای کوهستان برای او آوای عشق است.
کلاس نهم، دنیای خاطرههاست. مدیر مدرسه آقای لالهزاری است؛ همین لالهزاری خودمان که استاد دانشگاه بود، معتبر، فرانسویدان و آن کنس و واکنشها، نمره گرفتن و نمرده دادن.
دفتر مدرسه، میدان زورآزمایی شاگرد و رئیس که اگر شاگرد ممتاز شود، مدیر مدرسه ریش بتراشد و سرخاب زند.
و پس از آن روزها قلمی که معترض شد به نظام آموزشی؛ یعنی، ناهمگونی دانستهها با دادهها و آموزش با پرورش. به گفتة خودش: «آنها بسیاری از تواناییهایم را خفه کردند. شاید میتوانستم استعدادهایم را همانهنگام و حتی در سطح بالاتری نشان دهم.» و تابستان آن سال با گونههای متفاوت آموزشی و فوقبرنامه در زبان، شنا، گیتار، ماشیننویسی و …
سپس همان دبیرستان آذر؛ انشایی در ثلث سوم، نقدی بر احواف، روش و رفتار کارگزاران آموزشی گروه فرهنگی آذر به نام امپراتوری آذر که دلیرانه بود و بیباک، جسورانه و همه را به استیضاح و پرسش کشیدن! یعنی به جای پرورش استعداد، پرورش پول است. دیپلم طبیعی را هم از آذر گرفت.
– دانشگاه
پذیرفته شد در اقتصاد دانشگاه کرج، زبان مدرسة عالی ترجمه، دندانپزشکی ملی و سرانجام، هنرسرای اُرت را در طراحی ساختمانهای فلزی برگزید؛ زیرا دوست داشت و پذیرفته بودندش. روزگاری بسیط و لطیف.
میز ناهار خوری، تفریح، اردو، گردش، موسیقی، شب شعر و پرورش.
– بعد
بروشکی، استاد طراحی با خشونت و تمسخر گفته بود: بیخودی وقت تلف نکن» که همان شد آغاز شکوفایی در ای رشته؛ تحقیر سبب تکبیر. سربازی نرفت و کفیل شد. در بیست و دو سالگی، کارمندی پژوهنده در کارخانه ماشینسازی و مدیر فنی طراحی و نقشهکشی.
او از نخستین آموختگان کامپیوتر و کسانی است که آن را به سیستم شمارهگذاری جهت کاربرد در کارخانهها برای انبارداری، برنامهریزی و طراحی نقضه؛ همانند سیستم کنونی تلفن همراه و شمارهگذاری پلاک وسیله نقلیه تبدیل کرده، به کارگرفت.
فعالیتهای وی در زمینههای زیر است:
پژوهش، روزنامهنگاری، سرایش، طراحی، نقاشی، نگارش، ترجم، نجوم، تاریخ، مهندسی، موسیقی و هنر.
– کتابهای وی
کارکرد ماشینهای راهسازی در سال 1355. راهنمایی برای خریداران فنی تراک میکسر و ماشینهای راهسازی. نخستین کتاب و پژوهش در اینباره که آموزنده بود و او را زخمتبار و بیهیچ رایانهای.
– اصول نقشهکشی و طراحی قالب (از غارها تا کامپیوتر) که در دانشگاه تدریس میشود با سه ویرایش در سال 79. کتابی برای کارشناسان فنی در راستای قالبهای صنعتی.
– انطباق لحظهها برای نخستین بار در ایران و جهان. گذری کامل بر همه گاهنامههای دنیا؛ گزیده و بهینه، انطباق 126 سالة تقویمهای میلادی – عبری – شمسی – قمری تا سا 2026 میلادی و با اینکه در تخصص اصلی نویسنده نبوده و تنها از علاقهمندی و سرگرمی او سرچشمه میگیرد، کاری منحصر به فرد است. رهاوردی برای ایرانیان و همسویی و همراهی با گفتگوی تمدنها برای جهانیان.
– گنجینههای هفطارا، مجموعهای بیهمتا از بررسی، پژوهش، گردآوری و توجیه فلسفه آنها و نیز نگاهی به تاریخ و فرهنگ بنی اسرائیل در بیش از سه هزار سال پیش.
– شکوفههای احساس، مجموعه اشعار و مقالات که شماری از مقالههای علمی او به سازمان پژوهشهای علمی ارائه و پذیرفته شد و در مجلة جامعة قالبسازان به چاپ رسید و مقالات دینی و ادبی در مجلة بینا.
نقاشی
نقاشی را از چهاردهسالگی و در روزنامه دیواریهای مدرسه آغازید و سپس به همراه خواهرش خانم ژاکین ستارهشناس که اکنون در میان ما نیست؛ نقاشی روی چرم و کنار همان طرحهای زیبا و ظریف کاریکاتورهایی در قالب طنز و … باز در معیت آن عزیز که همراه و همفکر و همپروازش بود، شرکت در نخستین نمایشگاه سازمان دانشجویان به سال 1350 در نقاشیهایی ویژه، بسیار موفق و در خور پذیرش که پیگیر آنها امروز است و طرحهای عالی در فعالیتهای فرهنگی – خدماتی – تبلیغی برای ادارهها، شرکتها و کارگاههای خصوصی-عمومی یا سردفتر، کارت تبریک، مهر، آرم که آخرینش تمثال حضر موسی (ع) است برفلز مس برای لوح تقدیر و دیگری هم برای نخستینبار در ایران، فرشی با طرح خاتم از دهفرمان. نیز طراحی و ساخت ریمونیم (گلدستهها) و قلم تورات که تحسین همگان را برانگیخت؛ شاهکاری که در شرق ساخته شد و در غرب به مباهات نهاده شد.
موسیقی
که از کودکی دوست میداشت، آغاز کرد، میزد و هنوز هم میزند با گیتار و به سبک کلاسیک و در قالب فلامینکو برای خودش و در فرصتهای تنهایی دلش.
همة اینها را دارد در کنار هدیة پاک، حساس و فهیم همسری که یارش هست و او همواره سپاسش میدارد و فرزندانش شهروز و کارولین جزئی از وجودش، همانند پدر متفکر و محبوب.
ستارهشناس درباره هنر میگوید:
«هنر موجی است که ساحل ندارد. زندگی بدون هنر مانند قلبی بدون عشق است.»
شعر
از آغاز شیفتة ادبیات بود و سراییدن را به طور جدی با شعر دوست دارم نمود که بینی از آن چنین است:
دوست دارم خون رگهای تو باشم ذرهای از قامت زیبای تو باشم
آیین، جدایی، دیوار، فتنهگر، منکه هستم من چه هستم؟، مهتاب، نغمهای غمانگیز، نام اشعاری از سرودههای اوست.
سرودن برای او گاه معینی نداردم؛ هرجا و هردم.
سپهر ذهن خود را نمیبندد، مفتوح است و باز تا هرلحظه ببارد؛ گه سیل و گه آرام، نمنم و گه شبنم. دوست دارد تا این درون را، روح را و این من را بشکافد و حس کند، بکاود و برای من و شما محسوس کند تا بیابیم او و پیامش را و الا درباره سخن یا شعر خود بیادعاست.
وی به شعر وابسته است، برای آن ارزش قائل است و اگر بهطور جدی پیگیرد، پیروزیاش کامل خواهد بود. شعری بیتجمل، بیپیرایه، بیقواعد، بافتی ساده و بیشتر در قالب نو که نه در بند وزن است و نه قیافه. اگر آنها خود بیایند که عالی است و گرنه پیامدهی و نمودن اندیشه و حس درونی برای او کافی است.
شعری عاشقانه و با احساس، حسی و حساس، تشبهات و واژههای ساده.
بیشتر مضامین وی در تعریف من و تو است. عاشق و معشوق و در پوشش مناظره، وصف معشوق و نعت او. اینکه عاشقی خاکسار و در برابر معشوق هیچ است، تواضع و فروتنی وی را میرساند.
همه چیز از معشوق است
با تو من جلوهای پرشکوهم / وجد و سرورم، سرودم با تو فاتح بلندیهای عشقم /
برفرازم، در پروازم / بیتو من هیچم، پوچم
معشوق او گاه مجازی است و گاه عرفانی؛ همان خدایی که او را آفرید تا بیافریند، نقاشی کرد تا نقاشی کند، سرایید تا بسراید و چنین با او پژوهش، سرایش، نگارش و نوازش نماز میخواند؛ گاه شریعتی و گاه طریقتی.
و اشعاری که مثل فرشهای مادربزرگش نادر نیست؛ اما خاطر است.
النا لاویان
July 2000
کتاب شکوفه های احساس
شکوفه های احساس بخش اول
شکوفه های احساس بخش دوم
شکوفه های احساس بخش سوم