نام کتاب : واکنش آمریکا به هولوکاست
نویسنده : دکتر اردشیر بابک نیا
ناشر : موسسه وایمن، واشنگنتن و بنیاد ممورای، کالیفرنیا
سال انتشار : 2012- لس آنجلس
تعداد صفحات : 572 صفحه
موضوع: تاریخی
پانزده سال پیش که تصمیم به پژوهش و نگارش این کتاب گرفتم انگیزهام یافتن پاسخ این پرسش بود که هنگام وقوع جنایات نازی ها، رهبران جهان کجا بودند؟ در چه زمان و تا چه حدی از طرح نابودی همگانی یهودیان اروپا آگاهی داشتند و واکنش آن ها در این مورد چه بود؟
هیتلر بارها عزم راسخ خود را برای نابودی یهودیان در سخنرانیها و نوشتههای خود آشکارا مطرح کرده بود، لیکن عده زیادی تهدیدهای او را به تمسخر گرفته و جدی تلقی نکردند. حتی پس از آغاز کشتارها، با وجود دریافت گزارش های بیشماری از منابع موثق، رهبران دولتهای اروپا و آمریکا توجهی به این گزارش ها نکردند و از انجام اقدامی قاطع برای پیشگیری از این جنایت ها و نجات قربانیان این فاجعه طفره رفتند.
این کتاب، به واکنش آمریکا به هولوکاست میپردازد.
چگونه میتوان پذیرفت و یا حتی تصور کرد که قدرتمندترین کشور جهان با زیربنای دموکراتیک و قابلیتهای عظیمی که در اختیار دارد، و ارزشهای اخلاقی و انسانی که از ایمان مسیح الهام میگیرند، سرزمینی که در دو قرن گذشته پناهگاهی امن برای دردمندان و ستمدیدگان جهان بوده است، در بحرانیترین دوران زندگی قربانیان جنایت های نازی روی از آنان برگرداند؟ این شکست اخلاقی عظیم نه تنها متوجه مردم، روزنامه نگاران، رهبران مذهبی و سیاسی، بلکه بیش از همه متوجه رهبر «بسیار محبوب و قدرتمند» این کشور پرزیدنت روزولت میشد. رهبری که در «انساندوستی و نوعپرستی» شهره خاص و عام بود.
گرچه نازی ها طراحان و مجریان جنایت هایی بودند که به نام هولوکاست میدانیم، لیکن میزان بیاعتنایی و بیعاطفگی رهبران آمریکا در مورد قربانیان این فاجعه چنان بوده است که برخی از تاریخ نویسان و پژوهشگران رابطه آمریکا و هولوکاست، آن را نوعی «همدستی پشت پرده» (Passive complicity) قلمداد کردهاند.
بین سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵، نزدیک به شش میلیون زن و مرد و کودک یهودی اروپایی به دست نازیها و همدستانشان به قتل رسیدند. گرچه در این سالها به خاطر تسلط آلمان نازی بر بخش عمده خاک اروپا و عزم راسخ هیتلر مبنی بر نابودی یکایک یهودیان این سرزمینها نجات همه یهودیان اسیر در چنگ نازیها عملی نبود، لیکن بسیاری از تاریخ نویسان و پژوهشگران هولوکاست و جنگ جهانی دوم بر این باورند که یک طرح اساسی و منظم برای نجات قربانیان جنایت های نازیها میتوانست جان صدها هزار تن از آنها را نجات دهد، بی آن که خللی در اقدام های ضروری برای پیروزی در جنگ علیه نازیها وارد شود. لیکن بنا بر اسناد و مدارک به دست آمده در شصت و چند سال پس از جنگ چنین اقدام نوعدوستانه و خیرخواهانهای فقط در صورتی امکانپذیر بود که آمریکا ابتکار عمل را به دست میگرفت و پیشگام میشد. دریغا که چنین نشد.
به گفته مایکل ماروس، یکی از پژوهشگران هولوکاست: «پرزیدنت روزولت هیچ برنامه خاصی برای نجات پناهندگان یهودی اروپا نداشت و در تمام دوران حکومت خود، فقط گاهگاه و آن هم در نتیجه فشارهای وارده از سوی گروههای امداد و سازمانهای یهودی و برای فرونشاندن و خاموش کردن اعتراضهایی که به کوتاهی و سستی حکومت او در کمک به پناهندگان یهودی اروپا میشد و برای آن که نشان دهد دولت آمریکا نگران وضع پناهندگان است، مثل یک سازمان خیریه که به طور موقت به کمک قربانیان یک رویداد و یا فاجعه میرود، بدون هیچ برنامه، طرح پیشین، بی مطالعه و حتی گاه به طور غیررسمی و به اقتضای زمان به کمک پناهندگان می رفت و یا فقط وعده کمک میداد.»
آمریکا تنها هنگامی «مجبور» به انجام اقدامی در این باره شد که نازیها میلیونها نفر از یهودیان اروپا را از بین برده بودند و در آن زمان نیز این فعالیتها چنان محدود بودند که رئیس فداکار و متعهد هیئت پناهندگان جنگ – هیئتی که پرزیدنت روزولت در سال ۱۹۴۴ برای کمک به پناهندگان «مجبور» به تشکیل آن شد – سال ها بعد گفت: «آنچه ما در این هیئت برای کمک به پناهجویان اروپایی در دوران هولوکاست انجام دادیم بسیار دیر و ناچیز بود.»
در این که دولت، کنگره آمریکا و از همه بالاتر پرزیدنت روزولت از اخبار کشتار همگانی یهودیان اروپا در هنگام وقوع آن باخبر بودند هیچ تردیدی نیست. مدارک موجود در آرشیو ملی آمریکا، وزارت امور خارجه و کتابخانههای گوناگون از جمله کتابخانه کنگره و کتابخانه روزولت نشان میدهند که پس از تابستان ۱۹۴۲ درباره کشتارهای همگانی یهودیان اروپا به دست نازی ها اطلاعات موثق و کافی از دیپلمات های آمریکایی در کشورهای مختلف اروپایی و نیز خبرنگاران نشریات و نمایندگان سازمانهای یهودی در اروپا مرتب به وزارت امور خارجه، کاخ سفید و نشریات آمریکا میرسیدند.
این کتاب با بررسی اطلاعات به دست آمده از این اسناد، مدارک و نیز پژوهشهای انجام شده در این زمینه در نیم قرن گذشته، به بررسی دلایل این کوتاهی و شکست اخلاقی مردم آمریکا و رهبران آن در کمک به نجات قربانیان این فاجعه میپردازد. عللی که به طور خلاصه به شرح زیر هستند:
مهمترین علت این کوتاهی آن بود که وزارت امور خارجه آمریکا هیچ گاه، علاقهای به آزاد شدن شمار زیادی از یهودیان اروپایی از چنگ نازیها نداشت، زیرا در چنین حالتی میبایست در صدد تدارک محلی «امن» برای نگاهداری آنان برمیآمد. به همین دلیل نیز مقامات عالیرتبه این وزارتخانه هیچ گاه نه تنها به یهودیان گرفتار نازیها کمکی نمیکردند بلکه مرتب و با حیلههای مختلف حتی از ورود آن گروه از پناهجویانی که قادر به رهایی از چنگ نازی ها شده بودند نیز به این کشور پیشگیری میکردند.
بیاعتنایی بسیاری از مقامات عالیرتبه وزارت امور خارجه آمریکا به ویژه گروه مسئول اداره امور پناهندگان این وزارتخانه به سرنوشت شوم یهودیان اروپایی در این دوران آن چنان بود که دیوید وایمن (David S Wyman) یکی از پژوهشگران پیشرو رابطه آمریکا و هولوکاست در این باره گفت: «دیوارهای کاغذی و موانع بوروکراتیک که وزارت امور خارجه آمریکا در دوران حکومت نازی و به ویژه در دوران هولوکاست بر سر راه پناهجویان یهودی اروپایی قرار میداد، بسیار بلندتر و استوارتر از دیوارهای واقعی برای پیشگیری از ورود آن ها به این کشور بودند.» در دوران هولوکاست ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ گروهی در این وزارتخانه به سرپرستی برکنریج لانگ (Breckinridge Long) دستیار وزیر امور خارجه و دوست نزدیک پرزیدنت روزولت با توسل به بهانهها و حیلههای مختلف از ورود پناهجویان یهودی اروپایی به این کشور پیشگیری میکردند، به گونه ای که در برخی از سالهای بسیار بحرانی (۱۹۴۵-۱۹۴۳)حتی ۹۰ درصد سهمیه قانونی سالانه مهاجران کشورهای زیر سلطه نازی به آمریکا خالی میماند. آقای لانگ نه تنها از کمک به پناهجویان یهودی اروپایی دریغ میکرد بلکه در بسیاری از موارد با استفاده از نفوذ خود بر کنسولهای آمریکا در سراسر اروپا سدها و موانع بزرگی بر سر راه هرگونه اقدامی که ممکن بود منجر به کمک به قربانیان هولوکاست شود، قرار میداد
اگر سهمیه قانونی سالانه مهاجران کشورهای اروپایی زیر سلطه نازی به آمریکا همه ساله پر میشد هرسال دست کم ۶۰۰۰۰ نفر پناهنده میتوانستند به این کشور مهاجرت کنند. دستیار وزیر امور خارجه نه تنها اجازه نمیداد این سهمیه قانونی مهاجران اروپایی پر شود بلکه در سال ۱۹۴۰ سهمیه سالانه مهاجران این کشورها را به نصف رساند. سال بعد – سالی که کشتار همگانی یهودیان اروپا از سوی نازیها آغاز شد – به بهانه پیشگیری از ورود جاسوسان آلمانی زیر پوشش پناهجو با تصویب قانون جدیدی این رقم را به ۲۵ درصد کاهش داد. لیکن در هیچ یک از این سالها او حتی اجازه نمیداد که این حداقل سهمیه نیز پر شود تا جایی که برخی سالها حتی تا ۹۰ درصد سهمیه سالانه مهاجران خالی میماند. با این همه در تمام دوران جنگ جهانی دوم وزارت امور خارجه، موفق نشد ثابت کند که حتی یک جاسوس آلمانی زیر پوشش پناهنده وارد این کشور شده باشد. در مورد کاهش سهمیه سالانه مهاجران کشورهای اروپایی، پرزیدنت روزولت نه تنها هیچ گونه نگرانی از خود نشان نمیداد بلکه موافقت خود را با تصمیم دستیار وزیر امور خارجه اعلام کرده بود، این موانع موجب شدند که از پایان سال ۱۹۴۱ تا پایان جنگ جهانی دوم (مه ۱۹۴۵) فقط ۲۱۰۰۰ نفر پناهنده اروپایی از کشورهای زیر سلطه نازی وارد آمریکا شوند، رقمی حدود ۱۰ درصد سهمیه قانونی سالانه مهاجران این کشورها به آمریکا
یکی از غمانگیزترین بازی های سرنوشت در دوران بحرانی ستمگری نازیها در حق یهودیان اروپا وجود افرادی مانند برکنریج لانگ در مصدر چنین مشاغل حساسی بود. دیوید وایمن در رابطه با رفتار دولت و مردم آمریکا با پناهندگان یهودی آلمانی در دوران حکومت نازی گفته است: «برکنریج لانگ به احتمال زیاد در این دوران تاریک یکی از مسیحیان آمریکایی در مصدر قدرت بود که عاطفه و همدردی با انسان های ستمدیده و دردمند را فراموش کرده بود و شوربختانه در این سال ها شمار این گونه افراد در جامعه آمریکا کم نبودند.» به گفته آرتور مورس (Arthur D Morse) روزنامهنگار و نویسنده شهیر آمریکایی: «بین سال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۴ سنت های دیرینه آمریکا به عنوان یک پناهگاه امن برای ستمدیدگان جهان نه تنها به فراموشی سپرده شده بودند، بلکه در نتیجه مصالح سیاسی، به بهانه ها و حیلههای دیپلماتیک و نیز در نتیجه افکار و احساسات انحصارطلبی، بی اعتنایی، بی توجهی، تبعیض و تعصب های بی جا، این سنت ها به کلی ریشه کن شده بودند.»
عامل دیگر، کوتاهی و غفلت نشریات آمریکا در اهمیت دادن به خبرهای مربوط به هولوکاست بود:
اسناد و مدارک موجود نشان میدهند که از بهار سال ۱۹۴۲ اطلاعات وسیعی درباره این جنایت ها در اختیار مردم آمریکا نیز قرار میگرفت، ولی نکته مهم این است که نشریات آمریکا اخبار و گزارشهای مربوط به جنایت های نازیها را چگونه به مردم عرضه میکردند.
نشریات رابط مردم با اخبارند. رسانهها شیوه تفکر مردم را تعیین نمیکنند، ولی بر آنچه مردم فکر میکنند تأثیر فوقالعادهای میگذارند. توجه رسانهها به یک مسئله موجب بالا رفتن اهمیت آن در دیدگاه مردم و برعکس، چشمپوشی از یک خبر موجب بیاهمیتی آن در نظر مردم میشود. بدبختانه در این دوران مطبوعات آمریکا اهمیت لازم و کافی را به خبرهای رسیده از اروپا درباره این کشتارهای وحشتناک نمیدادند و به جز چند نشریه، آن هم در چند مورد پراکنده، اکثر نشریات اخبار کشتار صدها هزار و حتی میلیونها انسان بیگناه را در صفحه های میانینشریه خود چاپ میکردند. این امر حتی شامل خبرهایی میشد که از گزارشگران خبره و کارکشته خود در محل وقوع این جنایت ها دریافت میکردند.
ناباوری و تردید در انتشار گزارش کشتارهای وحشتناکی با این گستردگی در قلب اروپای «متمدن» و در قرن بیستم، یکی از عوامل اساسی غفلت ارباب جراید بود. از سویی نیز نازیها مرتب اخبار منتشرشده درباره این جنایت ها را تکذیب میکردند و با انتشار بیانیهها و دروغهای رسمی از سوی دولت آلمان و سفارت این کشور در واشنگتن بر شک و تردید سردبیران نشریات میافزودند. این تردید و بدگمانی شوربختانه با گذشت زمان و شدت گرفتن ستمگریها وجنایت های نازیها نه تنها از بین نرفت، بلکه در تمامی دوران هولوکاست ادامه داشت.
کوئنتن رنولدز (Quentin Reynolds)، یکی از روزنامهنگاران کهنه کار آ ن زمان ، در این باره نوشت :
« مردم آمریکا و انگلستان با شنیدن اخبار جنایت های نازیها در حق یهودیان شانههای خود را بالا میاندازند و میگویند اوضاع یهودیان نمیتواند به این بدی باشد که به گوش میرسد.واقعیت امر این بود که آن ها درست حدس میزدند، زیرا اوضاع یهودیان آلمان بسیار بدتر از آن بود که به گوش میرسید.»
برای درک عامل سوم باید به این موضوع توجه داشت که در آمریکا اعتراضهای مردم و تظاهرات عمومی علیه سیاستهای نادرست دولت معمولاً منجر به اقدامی از سوی دولت و کنگره این کشور برای اصلاح این سیاستها میشود. این احتمال وجود داشت که فشار از سوی مردم آمریکا و به ویژه یهودیان این کشور منجر به اقدامی مؤثر در کمک به نجات قربانیان یهودی نازیها شود، لیکن چندین عامل موجب شدند که چنین تظاهراتی انجام نگیرد. از مهمترین این عوامل گسترش احساسات و افکار ضد یهودی و ضد مهاجر در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در میان مردم، نشریات و حتی نمایندگان کنگره و دیگر رهبران آمریکا بود.
بیاعتنایی مردم آمریکا به سرنوشت شوم یهودیان اروپا که آن ها را غریبه میانگاشتند و همنوع خود نمیدانستند نیز، از عوامل اساسی شکست اخلاقی آمریکا در این مورد بود. رهبران آمریکا از رئیس جمهور گرفته تا نمایندگان کنگره هیچ گاه در خلاء تصمیم نمیگیرند و بسیاری از تصمیم های آن ها رابطه نزدیکی با افکار عمومی مردم این کشور دارد. این واقعیت به ویژه در مورد پرزیدنت روزولت صدق میکرد. گفته اند که «روزولت علاقه و وابستگی فراوانی به افکار عمومی داشت و هرگاه مردم پشتیبان او بودند احساس امنیت فراوانی میکرد.»
عامل چهارم بیتوجهی رهبران مذهبی آمریکا به بیداری وجدان مردم کشورشان برای کمک به یهودیان ستمدیده اروپا بود. به ظاهر این رهبران نیز یهودیان اروپا را غریبه میپنداشتند و درد آنها را درد همنوع خود به حساب نمیآوردند. بسیاری از آن ها حتی یک بار نیز در موعظههای هفتگی خود در کلیساها و یا در نشریات خود در این باره سخن نگفتند.
عامل پنجم، شکست رهبران یهودیان آمریکا در برانگیختن عواطف و احساسات شهروندان و رهبران کشورشان برای کمک به یهودیان اروپا بود. با آن که رهبران سازمان ها و رسانههای یهودی آمریکا از نخستین هفتههایی که نازیها آزار یهودیان آلمان را آغاز کردند به اقدام هایی برای آگاه کردن مردم و دولت این کشور دست زدند و به مقامات رهبری آمریکا فشار آوردند تا به نجات پناهجویان اروپایی کمک کنند، لیکن کوششهای آنها نیز به سبب عوامل بیشماری از جمله نفاق بین رهبران این سازمانها و اختلاف عقیده در مورد چگونگی کمک به پناهجویان و مهمتر از همه روبه رو شدن با سدهای بیشماری که وزارت امور خارجه آمریکا بر سر راه کوششهای آنها میگذاشت، آن چنان مؤثر نبودند. لوئیس اشتراوس یکی از این رهبران، سال ها بعد گفت: «من گناه کوتاهی و غفلت یهودیان آمریکا در کمک به نجات برادران پناهجوی اروپاییام را در دوران هولوکاست با خود به گور خواهم برد، زیرا ما فقط آنچه که توانستیم برای نجات آنها انجام دادیم، نه آنچه را که باید.»
عامل ششم به رئیس جمهور وقت آمریکا بر میگردد. خط مشی سیاسی آمریکا از سوی رئیس جمهور این کشور تعیین میشود. پرزیدنت روزولت از نخستین هفتههای آغاز ستمگریهای نازیها بر یهودیان آلمان آشکارا و در عمل نشان داد که هیچ علاقهای به درگیری در این مسئله ندارد و در تمام دوران حکومت طولانیاش (۱۹۴۵-۱۹۳۳) که منطبق با دوران حکومت نازی بود، به رغم همه کوششهای دوستان نزدیک و بانفوذ یهودیاش هیچ گاه گامی مؤثر و عملی برای نجات یهودیان اروپا برنداشت . در تمام دوران ریاست جمهوری خود حتی زمانی که به یقین روشن شده بود که نیروهای متفقین بر نازیها پیروز خواهند شد، پرزیدنت روزولت هیچ گاه حاضر به پذیرفتن کوچکترین اقدامی برای نجات یهودیان که موقعیت سیاسی او را در بین مردم آمریکا به خطر اندازد نبود، حتی وقتی پای نجات گروهی کودک بیپناه و گرفتار در چنگ نازیها به میان میآمد.
در این مورد او با زیرکی و حیلهگری ویژه ای، وعدههای مبهم و پیشنهادهای نمادین بشردوستانه میداد که حاکی از «نوعپرستی و خیرخواهی» آقای رئیس جمهور و میل او به نجات پناهجویان بود و به این ترتیب موج اعتراض های رهبران یهودیان آمریکا را فرو مینشاند و آنها را آرام میکرد. لیکن این وعدهها تا آغاز سال ۱۹۴۴ در همین مرحله پیشنهاد باقی ماندند و هیچ گاه نه تنها منجر به اقدامی مؤثر برای نجات پناهجویان یهودی اروپایی نشدند، بلکه کاخ سفید و وزارت امور خارجه این وعدهها را دستآویز وقت کشی خود و وسیله خاموش کردن صدای معترضان میکردند. سیاستهای غیرانسانی وزارت امور خارجه آمریکا در این دوران حساس زندگی یهودیان اروپا آن قدر غیرعادی به نظر میرسید که حتی جورج وارن (George Warren) یکی از مشاوران رئیس جمهور در امور پناهجویان آن را «دیواری نفوذ ناپذیر بر سر راه پناهجویان» خوانده بود.
انتقاد از پرزیدنت روزولت و دیگر رهبران متفقین به کوتاهی آن ها در نجات پناهجویان یهودی در دوران هولوکاست به مفهوم نادیده گرفتن نقش عظیم آن ها در دوران جنگ جهانی دوم در رویارویی با هیتلر و نازیسم و شکست دادن آن ها نیست. در دوران جنگ، هیتلر در دو جبهه میجنگید، در صحنه اروپا برای گسترش قلمرو مرزی کشور و امپراتوری رایش سوم و نیز در مبارزه ایدئولوژیکی علیه یهودیان. در این جنگ در حالی که متفقین در مبارزه با هیتلر برای گسترش قلمرو مرزی پیروز شدند، لیکن هیتلر نیز در مبارزه با یهودیان به پیروزی رسید. به گفته پژوهشگران این دوران از تاریخ آمریکا، مسائل مربوط به جنگ چنان بر روزولت غلبه کرده بودند که او احترام به آزادیهای اجتماعی و فردی را به طور کامل فراموش کرده بود. در این زمینه فکری و زمانی بود که روزولت، با هرگونه سختگیری در مقررات صدور ویزای ورود به آمریکا و محدود کردن شمار مهاجران موافقت کامل میکرد. در این دوران، انصاف و نوعپرستی که در کمک به پناهندگان اروپا متجلی میشد دیگر هیچ جایی در فکر و قلب رئیس جمهور آمریکا نداشت.
در آغاز سال ۱۹۴۴ نیز هنگامی که بیش از پنج میلیون نفر از یهودیان اروپا توسط نازیها نابود شده بودند وقتی پرزیدنت روزولت تحت فشار وزیر دارایی آمریکا و از ترس افشا شدن اقدامهای غیرانسانی وزارت امور خارجه و به ویژه دوست نزدیکش، برکنریج لانگ و برای پیشگیری از یک رسوایی بزرگ سیاسی به تشکیل هیئت پناهندگان جنگ تن در داد، به خاطر بی اعتنایی و عدم پشتیبانی او و وزرای جنگ و امور خارجهاش از این هیئت و تأخیر طولانی در آغاز فعالیتهای آن و در اختیار نداشتن نیروی انسانی و بودجه کافی (بیش از ۹۰ درصد بودجه ناچیز این هیئت توسط سازمانهای خیریه یهودی آمریکا از جمله شورای جوینت تأمین میشد)، این هیئت در تمام دوران خدمت 15 ماههاش موفق به انجام وظایفش نشد.
یکی از خواستهای پیاپی این هیئت و بسیاری از رهبران سازمانهای یهودی آمریکا و جهان که به بهانههای مختلف و دلایل کاذب هیچ گاه مورد موافقت وزارت جنگ آمریکا و پرزیدنت روزولت قرار نگرفت تقاضای بمباران تأسیسات مرگ (اتاقهای گاز و کورههای آدمسوزی) اردوگاه آشویتس و نیز خطوط راه آهنی بود که به این اردوگاه منتهی می شد، اقدامی که میتوانست دست کم سرعت این کشتارها را به میزان قابل ملاحظهای کاهش دهد.
مسئله ای که هنوز پس از گذشت شصت و چند سال پرسشی است بسیار مشروع که در تابستان و پاییز ۱۹۴۴ هنگامی که هواپیماهای بمبافکن نیروی هوایی آمریکا مرتب تأسیسات صنعتی، نفتی و نظامی اطراف اردوگاه آشویتس را بمباران میکردند، چرا هیچ گاه تأسیسات کشتار آشویتس را بمباران نکردند؟ پرسشی که بسیاری از دولتمردان آمریکا از جمله پرزیدنت جورج بوش (George W Bush) در ماه ژانویه ۲۰۰۸ هنگام بازدید خود از موزه یدوشم از وزیر امور خارجه آمریکا کرد: «چرا ما هیچ گاه آشویتس را بمباران نکردیم؟»
شکست اخلاقی رهبران و مردم آمریکا در کمک به نجات قربانیان هولوکاست تا بدان درجه است که پرزیدنت کلینتون در ۱۹ آوریل ۱۹۹۳ هنگام بازدید از موزه یادبود هولوکاست در واشنگتن گفت: «آمریکا به خاطر کوتاهی در کمک به نجات یهودیان پناهجو در دوران هولوکاست شریک جرم این فاجعه است.»