کارل مارکس در پنجم مه ۱۸۱۸ میلادی در شهر تریر [1]در راینلند [2]پروس بهدنیا آمد. پدر و مادرش، هاینریش و هِنریتا در اصل یهودی بودند و نسب آنها از دوسو به ربانیم میرسید، پدرش هنریش (هرشل) وکیلی موفق و عمویش برای او یک ربای بود. هنریش برای بهبود موقعیتش و برای اینکه اشتغال به وکالت را آسانتر کند با نفی سنتهای گذشته و با مخالفت با دین و ربانیم، همراه با خانوادهاش از جمله کارل شش ساله به کلیسای لوترین پیوست و اسماً پروتستان شدند. کارل به جای رفتن به مدرسه مذهبی به یک مدرسه غیر مذهبی رفت. تغییر مذهب کارل مارکس و تفکرات سیاسی و فلسفی او در آینده نه چندان دور از یک سو تاثیری شگرف برتاریخ روشنفکری، اقتصاد و سیاسی دورههای پس از خودش گذاشت و از سویی دیگر به منتج به نتایج وخیمی در بخش بزرگی از دنیا شد.
کارل، دومین فرزند از نه فرزند خانواده بود. اگر چه خانوادۀ او چندان ثروتمند نبود، اما زندگی راحت و آسودهای داشت. اعضای خانواده دربارۀ دین و سیاست نظراتی آزادی خواهانه داشتند اما رادیکال نبودند.
زندگی فکری مارکس شروع خوبی نداشت، وی در هفده سالگی برای خواندن حقوق به دانشگاه «بن» رفت. هنوز یک سالی نگذشته بود که به خاطر بادهگساری به زندان افتاد و در دوئل جراحتی سطحی برداشت. کارل در آن دوران برای عشق دوران کودکی اش جنی فون وستفالن [3]اشعار عاشقانه میسرود. پدرش خیلی زود از دست بیبند و باریهای وی کلافه شد، از این رو تصمیم گرفت او را به دانشگاهی با سطح بالاتر بفرستد. مارکس تحصیلات خود را در دانشگاههای بن، «هومبولیت» برلین و ینا در رشتههای ادبیات، فلسفه، اقتصاد وحقوق سیاسی با اخذ دکترا به پایان برد. ضمن آنکه طی این مدت تحت تاثیر آموزشهای فیلسوف بزرگ ویلهلم فریدریش هگل قرار گرفت.
مارکس در ابتدا در نظر داشت شاعر شود سپس یک فیلسوف و بالاخره یک روزنامهنگار شد. او با متفکر یهودی دیگری به نام موسی هس[4] که روزنامه «رینش»[5] را بنیان گذارده بود آشنا شد. هس روزنامه خود را به انتقاد از حکومت روسیه اختصاص داده بود. مارکس با فشارآوردن به هس سردبیری روزنامه را بهدست گرفت و حکومت محلی را مورد حمله قرار داد، بعد از ۱۵ ماه تابعیت آلمانی او لغو و به فرانسه تبعید شد و در آنجا اتحاد آلمان و روسیه را مورد انتقاد قرار داد.
کارل در ۱۸۴۳میلادی پس از گذشت هفت سال نامزدی با جنی فون وست فالن ۲۹ ساله که دختر یک بارون و از فعالان سیاسی و منتقد تئاتر بود در پاریس ازدواج کرد، حاصل این ازدواج هفت فرزند بود. پس از استقرار در شهر بالزاک و شوپن پشتیبانی شاعر آلمانی هنریش هاینه[6] را بهدست آورد. همزمان او با آشوبگر روسی میخايیل باکونین[7] و نویسنده فرانسوی پیر ژوزف پردهون[8] آشنا شد، با این وجود آشنایی با فردریک انگلس[9] (پسر یک کارخانهدار ثروتمند آلمانی) ثمر دیگری داشت و بیشترین تاثیر را در او گذاشت. مارکس همواره مفتون نوشتههای انگلس بود. همچنین برای مدت چهل سال انگلس بهطور سنتی از مارکس پشتیبانی کرد. مارکس جز کارهای جزیی در روزنامه هرگز برای تامین مخارج زندگی کار نکرد و ترجیح میداد روزهای خود را به یادگیری و نوشتن اعلامیه که با کمال میل با پشتیبانی انگلس چاپ میشد، بگذراند. تا امروز در ادبیات مارکسیستی نمیتوان افکار مارکس را از سبک و روش انگلس تشخیص داد.
مارکس که یک بار دیگر از پاریس به بروکسل تبعید شد و مدتی با پشتیبانی انگلس زندگی میکرد، اولین کتاب مهم خود به نام فقر و فلسفه را د میلادی۱۸۴۳ منتشر کرد. یک سال بعد مارکس و انگلس کتاب مشترک خود به نام روشنگری کمونیسم را منتشر کردند. فقط چند روز پس از انتشار آن، کارگران در فرانسه و آلمان علیه فشارهای سیاسی بهپا خاستند. بهنظر میرسید که مارکس و انگلس باعث تحریک شورش آنها بودهاند. با اینهمه مبارزات سیاسی، ایدههای مارکس انقلابی بهنظر نمیرسید، بلکه بیشتر پیشرو و روشی آزادگرا بود. طی این سالهای بیثبات، مارکس بهکرات پیشبینی کرده بود که مبارزه طبقاتی انقلاب را پرورش میدهد. اگر چه این پیش بینی در اوایل اشتباه بهنظر میرسید، ولی بعدها به طور هولناکی به واقعیت انجامید.
مارکس در تمام مدت زندگیاش، سرسختانه با حکومت تزارهای روسیه مخالفت میکرد و آن را از سرکوبگرترین حکومتهای دنیا میدانست. دیری نپایید مارکس بیشتر از دوست شاعرش هینرش هاینه از یهودیت متنفر شد. زندگی محقرانه و پرمشقتش او را از فرهنگ یهودی بیزار کرده بود. یهودیستیزی مارکس، یهودیان جوان و نسل آینده را در پیروی از تفکر مارکس و دوری جستن از این ایده هایش تشویق کرد. مارکس باور داشت که افکار او ریشه تاریخی دارد. برای او مهم بود که مردم روشنگری او را از تاریخ درک کنند و بدان پایبند باشند. او خود را فیلسوفی میدانست که اکنون در اروپا ظاهر شده است و بر این باور بود که کارگران در مبارزاتشان جز زنجیرهای خود چیزی از دست نخواهند داد و کارگران بایستی در همه جا متحد باشند.
در میان آتش انقلاب در ۱۸۴۸ مارکس به آلمان برگشت و شروع به انتشار و پخش روزنامه رینش کرد ولی بهزودی دستگیر و بهعنوان آشوبگر مورد بازپرسی قرار گرفت، ولی با دفاع شگرف خود تبرئه شد. اگرچه برگزار کنندگان دادگاه از نظر حقوقی به دادگاه باختند ولی راه موثرتری برای خاموش کردن صدای مارکس پیدا کردند. او برای همیشه بهعنوان فردی که برای براندازی حکومت تلاش میکند از زادگاهش رانده شد. چون دولت فرانسه و بلژیک از قبول او خودداری کردند، کارل مارکس با خانوادهاش به انگلستان کوچ کرد. مارکس تقریبا تا آخر عمر زندگیش را در محلههای پست لندن گذرانید. چند تن از فرزندانش در خردسالی چشم از جهان فرو بستند. مارکس بیشتر وقت خود را تنها با نوشتن در موزههای انگلیس و گردآوری مطالب آماری برای اثبات نظریه خود میگذرانید. معاش زندگی خانوادگیاش با یک ماهیانه ناچیز از طرف انگلس، روزنامهنگاری برای «نیویورک تریبون» متعلق به چارلز دانا و باقیمانده پول به ارث رسیده از مادر زنش میگذشت. خشم مارکس از زندگی اسفناکش در کتاب سرمایهدادری نمودی است بسیار واقعی از اقتصاد در جامعه دوران خودش. بهنظر میرسد این کتاب جلد اول از کتابهایی بود که انگلس از نوشتههای فراوان مارکس پس از درگذشتش جمعآوری و چاپ کرد.
در نبرد ۱۸۷۰ میلادی حکومت روسیه، فرانسه را بهطور وحشتناکی شکست داد. مارکس از چپگرایان انقلابی پاریس که کوشش بیهودهای میکردند که در آن محیط بیثبات سیاسی کنترل فرانسه را در دست گیرند پشتیبانی میکرد. در این بین رهبر چپگرایان، اسقف اعظم پاریس و سایر رهبران مذهبی را اعدام کرد.با برقراری نظم، این امر به کشتار خودشان انجامید و مانند قرون وسطا پاریس با خون رنگ گرفته بود. مارکس بهعنوان یک پشتیبان چپگرایان رسما «دکتر سرخ» نامیده شد. در اذهان عمومی واژه کمونیسم با شورش و خونریزی ارتباط پیدا کرد. حقیقتی که بعدها با سیاستهای لنین و مائو به اثبات رسید. در ۱۸۸۱ میلادی همسر دلبند مارکس که چند سالی از او بزرگتر بود، بعد از یک بیماری طولانی از دنیا رفت. مارکس دیگر ناخوش و تنها شده بود. در ۱۸۸۲ دخترش ینی، به سختی بیمار شد و در ژانویۀ ۱۸۸۳ او هم درگذشت. مارکس هیچ وقت از اندوه مرگ او کمر راست نکرد. کارل مارکس، سرانجام بعد از سپری کردن عمری پربار و تأثیر گذار، در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در ۶۵ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه چشم از جهان فرو بست و در گوشۀ دور افتاده در گورستان هایگیت در لندن در قطعهای که همسرش پانزده ماه قبل در آنجا دفن شده بود، به خاک سپرده شد. تنها یازده سوگوار در مراسم خاکسپاری او شرکت داشتند. انگلس، در خطابۀ تدفین، او را نابغهای انقلابی خواند که منفورترین و رسواترین مرد زمانۀ خود شده بود. انگلس در آن مراسم پیشبینی کرد که نام و کار او در گذر دورانها باقی خواهد ماند. مارکس در سالهای آخر عمرش به عنوان یک رهبر برجسته کمونیسم مشهور شده بود و مزارش به زیارتگاهی مقدس برای پیروانش بدل شد. دیری نپایید آثار کارل مارکس به صورت تئوری کاملی از یک پدیده روشنفکرانه انسانی و برای برخی تنفرانگیز درآمد. البته بعد از مدتی از مارکسیسم «ایسم» های دیگری برای لنین، تروتسکی، مائو و استالین که مسئول کشتار میلیونها روستایی و مرگ میلیونها نفر در مناطق پوشیده از یخ و پر کولاک بود، بهوجود آمد و قسمت دیگری از واکنشها در مقابل عقاید چپ، نظامهای مرگبار دیگری مثل نازیسم و فاشیسم را شکل داد. تئوری مارکس برای بهوجود آوردن یک زندگی خیالی بدون فقر، یک دنیای فقیر ولی تحت کنترل بود. او اصول یهودیت را که فرد نمیتواند برای شانه خالی کردن از مسئولیت به رفتاری قراردادی تنزل کند را فراموش کرده بود. تمرکز فکری او به انگیزهها و بازتابهای طبیعت، او را از شناخت این واقعیت که این توده مردم هستند که انجام کارها را میسر میکنند محروم کرده بود. علیرغم رد شدن بسیاری از پیشبینیهای کارل مارکس، بینش فلسفی او همچنان برای میلیونها نفر الهام بخش بوده و نظریات اقتصادی او راهنمای کسانی شده که مایلند در راستای ایدههای کمونیسم و حتی سوسیالسیم سازوکار دنیای مدرن را بهتر درک کنند.
برگرفته از یادداشت های : مهندس انور ظهیر
پانوشتها:
[1] – Trier
[2] – Rhincland
[3] – Jenny von West phalen
[4]– hess
[5] -rhenish
[6] -heinrich heine
[7] -Bakunin
[8]– Proudhon
[9] -engels